قسمت 25: شیطان نه از برون، بلکه از درون ما می‌آید خواندن



عنوان کتاب : منطق الشجره
تگ : آفرینش
شرح خلاصه : منطق الشجره
سطح : عمومی
صدا

 

قسمت بیست و پنجم: شیطان نه از برون، بلکه از درون ما می‌آید

 

صبح روز بعد، خرما زودتر از همیشه، از خواب بیدار شد اما دوباره چشم‌های خود را بست تا در ذهن خویش درس‌هایی که دیروز از گردو گرفته بود را مرور کند. سپس با خودش فکر ‌کرد تا چه اندازه اهمیت دارد که بداند، هر لحظه در حال خلق چه چیزی در درون فضای خالی خویش است.

او با خودش فکر کرد که بهتر است بیشتر از قبل سکوت کند تا فضای خالی ارزشمند وجودش، با هر موضوع بی‌ارزشی اشغال نگردد.

از سوی دیگر، شلغم هم که از هیجان درس‌های دیروز، زودتر از همیشه بیدار شده بود، با خود اندیشید که باید فضای خالی خویش را مملو از شادی و سرور کند تا دیگر هیچ جایی برای غم باقی نماند. برای همین، با رقص و شادی، و صدایی بلند، شروع به تکرار درس‌های گردو کرد.

در این هنگام، خرما که با سر و صدای شلغم، تمام تلاش‌های خود را برای حفظ سکوت و آرامش، نقش بر آب ‌دیده بود، با فریادی از سر شکایت گفت: «سکوت کن ای شلغم نادان! تمام فضای خالی ما و خودت را پر از مزخرفات ذهنت کردی. چرا نمی‌گذاری فضای خالی ما، آرام و تمیز بماند تا خداوند آن‌ را از نور خویش پر کند؟ چرا تا به این حد خودخواه هستی؟ چرا می‌خواهی فضای خالی ما هم مانند فضای خالی تو، پر از چرندیات شود؟»

خرما به ‌هیچ‌ وجه نمی‌توانست آتش خشم خود را فرونشاند؛ مرتباً شکایت می‌کرد و شلغم را سرزنش می‌نمود.

از سوی دیگر، شلغم که از شکایت‌های خرما به ستوه آمده بود، با عصبانیت و اعتراض گفت: «مگر گردو‌ نگفته بود ‌فضای خالی هرکسی متعلق به خودش است و همه می‌توانند فضای خود را به دلخواه خود پر کنند؟ مگر نه اینکه کسی حق ندارد آزادی اختیار دیگران را سلب کند؟ پس چرا مراقب رفتار خودت نیستی؟ اگر این‌گونه ادامه بدهی خیلی زود، به کوهی از خشم و تنفر تبدیل خواهی شد ای خرمای کله‌پوک!»

بادام پریشان و مضطرب از شرایط پیش آمده، نگاهی به گردو کرد تا شاید گردو برای حل این مسأله، چاره‌ای بیندیشد.

گردو که در نهایتِ آرامش نزاع خرما و شلغم را مشاهده کرده بود، با لبخندی رو به بادام گفت: «می‌بینی بادام، اگر به آن‌ها درسی ندهم، در جهل خود باقی خواهند ماند و اگر درسی هم بدهم، باز هم آن را با جهل خود، برداشت خواهند کرد. گاهی برایم بسیار سخت است که بفهمم باید آنچه را که می‌دانم، بگویم یا بهتر است از گفتن آن، سر باز زنم.»

او کمی سکوت کرد و سپس با لبخندی ادامه داد: «این بلوایی که امروز می‌بینی، نتیجه‌ی درس‌های دیروز من است.»

بادام با آهی از سر تأسف گفت: «اما سخنان تو بسیار مفید و آموزنده بودند. برای خیلی‌ از گیاهانی مانند من، هر نکته در کلامت، همچون مشعلی، چراغ راهمان بوده است.»

گردو گفت: «من از این جهت به خردمندی شهره گشته‌ام چون می‌دانم چه کلامی را چگونه و در کجا به کار بندم. پس اگر چنین نکنم، دیگر خردمند نخواهم بود. اگر همین کتابِ مکتوب مرا خوانده باشی، متوجه خواهی شد که پیچیده‌ترین مفاهیم در آن، به ساده‌ترین وجه ممکن نوشته شده است؛ زیرا ساده‌گویی، هنر من است. خرد کلام، فضیلتی است که از سوی خورشید و باغبان به من عطا شده است اما سادگی درونم، گاهی خرد کلامم را خدشه‌دار می‌کند. می‌دانی بادام، خردمندترین‌ها هم گاهی کلامی از سر ‌بی‌خردی بر زبان جاری می‌کنند که ممکن است پیامدهای ناخوشایندی را به دنبال داشته باشد. برای مثال: همین درسی که من دیروز به همه‌ دادم، ناشی از بی‌خردی بود؛ زیرا هضم آن برای خرما و شلغم بسیار سنگین بود. از این رو آنان را به تخیل و گمراهی کشاند. همین دعوای میان آن ‌دو، حکایت از اشتباه من است.»

بادام با دستپاچگی پرسید: «اکنون که در حال مشاجره هستند، چه باید کرد؟ آیا ممکن است دشمنی میان آن ‌دو، به بقیه هم سرایت کند؟»

گردو پاسخ داد: «بلی. درست می‌گویی. برای همین اکنون من باید وارد ماجرا شوم و اشتباه خود را جبران کنم.»

در همین لحظه، شلغم رو به گردو کرد و با شکایت گفت: «ای گردو، بیا و به این خرمای گمراه چیزی بگو. او درس‌های تو را به اشتباه فهمیده است. من هیچ اثری از درک صحیح درس‌های تو، در درونش نمی‌بینم.»

خرما پس از شنیدن این جمله به خشم و خروش افتاد و گفت: «من درس‌های گردو را درک نمی‌کنم نادان؟! این تو هستی که آنچه می‌شنوی را متوجه نمی‌شوی و درست به کار نمی‌بندی. این تو بودی که با صدای نابهنجار خود، به حریم سکوت من تجاوز کردی و آرامش مرا مختل نمودی.»

در این هنگام، گردو با صدای بلندی که حاکی از جدیت در کلام او‌ بود گفت: «هر دو ساکت باشید و به حرف‌های من با دقت گوش کنید. آیا اکنون هر دوی شما در خشم و شکایت به ‌سر نمی‌برید؟ آیا اولین درسم به شما این نبود که «هر زمان، خود را در رنج یافتید، بدانید که ایرادی از درون خود شما، مسبب آن رنج است.»

امروز هم، هر دوی شما گرفتار رنج شدید و یکدیگر را سرزنش کردید. شما اولین قانون درک و فهم الهی را شکستید. آیا متوجه این خطای خود شده‌اید؟»

با کلام گردو، خرما و شلغم تا حدی آرام گرفتند اما همچنان، آشفتگی درونشان هویدا بود.

گردو ادامه داد: «بدانید آنچه را که از من می‌آموزید فقط می‌توانید در مورد خودتان اجرا کنید، نه‌ اینکه آن را به چماقی تبدیل کنید و بر سر خانواده و دوستانتان فرود آورید.

ای خرما، اگر من به تو بگویم که «نباید دروغ بگویی» آیا از فردا به راه خواهی افتاد تا دروغ‌گویانی را که می‌شناسی، رسوا کنی؟»

خرما پاسخ داد: «خیر، چنین نخواهم کرد. من خوب می‌دانم که این درس، تنها برای آن است تا دنیای درون خود را به‌وسیله‌ی آن بسازم و باید دیگران را با آزادی‌ انتخاب‌های خودشان، تنها بگذارم.»

سپس رو به شلغم کرد و گفت: «لطفاً تو هم به این سؤال من پاسخ بده شلغم. اگر پس از شنیدن این نکته، دروغ‌گویانی را مشاهده کنی با آنان چه خواهی کرد؟ آیا با خشم و تنفر به آن‌ها حمله‌ور خواهی شد؟»

شلغم پاسخ داد: «چنین نخواهم کرد ای گردوی خردمند؛ زیرا از تو آموخته‌ام که این، نه راه، بلکه بی‌راهه است.»

در این هنگام، گردو با قاطعیت تمام گفت: «آیا می‌توانید بگویید که تا دقایقی پیش، شما دو نفر در حال انجام چه کاری بودید؟ آیا جز این است که از دانش الهی که از من آموخته بودید، سوء‌استفاده کردید و با آن به یکدیگر حمله‌ور شدید؟»

خرما و شلغم نگاهی به یکدیگر کردند و سپس از شدت خجالت، سرهای خود را به زیر افکندند.

گردو ادامه داد: «در میان فضای خالی بین هر دو نفر، نور یا تاریکی می‌تواند خلق شود. در این فضا، هم شیطان و هم خداوند قابل سکونت هستند. درحقیقت، شما می‌توانید خالق نور یا تاریکی باشید؛ می‌توانید خالق محبت یا نفرت باشید و می‌توانید خالق صلح یا جنگ باشید.

دقایقی پیش، هر دوی شما انتخاب کردید که خالق تاریکی و نفرت باشید. در واقع شما شیطان را به حاکمیت فضای خالی خود برگزیدید و یار تاریکی شدید. فضایی که خداوند حاکم آن باشد و با نور او پر شود، به شما آرامش عطا خواهد کرد اما فضایی که با تاریکی پر گردد، شما را در ترس و اضطراب فرو خواهد برد.

انتخاب هر دوی شما حاکمیتِ تاریکی بود.

نکته مهمی که باید به خاطر داشته باشید، این است: فضای هرکسی مربوط به خودش است و توسط خود آن شخص هم پر خواهد شد. شما می‌توانید، فضای خالی خود را با هر چیزی که می‌خواهید، پر کنید. آنچه می‌خواهم بگویم آن است که هیچ‌‌کس یا هیچ چیز دیگری نمی‌تواند فضای خالی شما را پر کند.»

شلغم با تعجب پرسید: «یعنی می‌گویی که ما خالق هستیم؟»

گردو با مهربانی پاسخ داد: «درست است. شما در لایه‌ی سوم وجود خود، خالق هستید. همه‌ی ما همین‌طور هستیم. ما هر لحظه، با هر فکر و با هر احساس، در حال خلق چیزی هستیم. ما در خلقت‌های بدِ خود می‌سوزیم و از خلقت‌های نیکِ خود بهره‌مند می‌شویم. آن خلقتی که هم‌راستا با نور خورشیدِ درونمان باشد، سعادتِ ما را به ارمغان خواهد آورد و خلقت‌های نامناسب، ما را نابود خواهند ساخت.»

شلغم دوباره با تعجب پرسید: «آیا می‌گویی که خلقت ما که جزیی از خود ماست، می‌تواند ما را از بین ببرد؟»

گردو دوباره پاسخ داد: «دقیقاً همین‌طور است. خلقت ما می‌تواند باعث رشد و شادی یا خشم و اضطرابمان شود و می‌تواند ما را رشد دهد یا از ریشه بسوزاند.»

خرما حیرت‌زده پرسید: «گردوی عزیز، اما صدای شلغم به درون فضای خالی من وارد شد و آرامش مرا مختل کرد، پس چگونه می‌گویی که تنها خود هر شخص می‌تواند خالق احتمالات فضای خالی خویش باشد؟»

گردو گفت: «درست است. من گفتم که تنها خود هر شخص می‌تواند احتمالی را در فضای خالی خودش ممکن کند اما بدان که خلقت تو به «کیفیت قلب» تو بستگی دارد. اگر در آن لحظه که حرف‌های شلغم را می‌شنیدی، محبتی در قلب تو نسبت به او جاری بود، هرگز خشم و تنفری توسط تو خلق نمی‌شد اما هنگامی که تو در درون خویش، افسرده‌حال و غمگین هستی، هر صدایی می‌تواند تو را آزار دهد حتی صدای آواز شادیِ شلغم عزیزمان.»

شلغم و خرما که حسابی از رفتار خود پشیمان شده بودند، با شرمندگی از یکدیگر عذرخواهی کردند.

سپس رو به گردو کرده و گفتند: «از تو سپاسگزاریم. الحق که تو برای ما، راهنمایی خردمند و همراهی شفیق و دلسوز هستی.»

گردو گفت: «این جمله را هرگز فراموش نکنید: فضای بین ما و دیگران در ذات خود، خالی است، پس آن را چنان با عشق و محبت پر کنید که دیگر جایی برای ورود نیروهای تاریکی نباشد.»

درخت گردو پس از گفتن این جمله، سر خویش را به پایین افکند و راهی خلوتگاه دل خویش شد.