حکایت هفدهم: جشن و سرور بی‌پایان خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت هفدهم جشن و سرور بی پایان


عده‌ای نزد ملارضاالدین رفته و پرسیدند: «ای ملا، به ما بگو تو را با جشن ولادت مشکلی است؟ و یا اساساً با هر نوع جشن و سروری مخالفتی داری؟»

ملا گفت: «از چه روی درباره‌ی من بر این عقیده شدید؟»

گفتند: «از آن روی که هیچ‌گاه ضیافتی بهر ولادت کسی را وعده نگرفته و خود نیز در ضیافت ولادت کسی وارد نگشته‌ای.»

ملا پاسخ داد: «بله درست است! حال من پرسشی از شما دارم؛ اگر شما در بحبوحه‌ی ضیافت پیوند دو تن باشید و آن‌گاه تنی دگر شما را به جشن ولادت دعوت کند، آیا ضیافت پیوند را رها ساخته و به سرور زادروز دیگری می‌شتابید؟»

جماعت گفتند: «نه ملا! ما را مشتی نادان پنداشته‌ای؟!»

ملا گفت: «هر زندگی را یک تولد باشد که اندک لحظاتی به طول انجامد؛ سپس یک پیوند و ازدواج که یک عمر باشد. من همواره در جشن و سرور پیوند و ازدواج باشم. از این رو، مجالی برای جشن زادروزی که سال‌ها از آن گذشته است، ندارم.»

جماعت خندیدند و تنی چند از آنان به لحن تمسخر و طعنه گفتند: «ای ملا! آیا هر روز جشن پیوند و ازدواج داری؟!»

ملا لبخندی زد و گفت: «خیر! هر لحظه وصلت می‌کنم. من هر دم از عمر خویش را صرف یکی شدن با معبودم کنم. با او جشن گیرم و برای او زندگانی کنم. ضیافت من با او، سال‌ها است که ادامه دارد و تمام نشود؛ از این رو همیشه خوش و خرم، و در جشن و سرور باشم.»

حضار گفتند: «ای ملا، پس بر تو واجب است همواره سور دهی و میهمان وعده گیری؛ و اگر این‌گونه باشد که تو نگون‌بخت خواهی شد.»

ملا گفت: «بلی! همین نیز هست. همسرم‌ که یار و همراه من است، فرزندم، یاران و شاگردانم، هر دم در این جشن و سرور به معیت من هستند. از این رو، آن‌ها نیز علاقه و طلبی به جشن ولادت که سی چهل سال از آن گذشته است، ندارند و همواره در محفل پیوند من باشند. آیین پیوند من چهل سال به طول انجامد و همگی خندان و رقصان در این مراسم گرداگرد هم هستیم. از این رو، از معاشرت و معیت با آنان نیک‌بخت و خوش‌اقبال باشم.»

جماعت سکوت پیشه کرده و خاموش گشتند.

ملا ادامه داد: «گرچه مشعوفم از برای آنان که زادروز سی یا چهل سال پیش خود جشن گیرند اما دل‌سوزی عظیمی نیز برایشان دارم.»

مردمان گفتند: «دل‌سوزی تو از چه روی باشد؟ آنان که جشن زادروز گیرند، خود بسیار خرسندند.»

ملا گفت: «دلم می‌سوزد از بهر آنکه بهانه‌ای برتر برای شادی و ضیافت نیافتند. تنها سالی یک مرتبه جشن گیرند و بسیار متوقع‌اند از برای توجه و دقت مدعوین به خود؛ لیکن اگر توجه کافی نثارشان نشود، همان شب نیز عزای دل آن‌ها گردد.»

جماعت گفتند: «ما را بگوی چه کنیم که همواره همچون تو در جشن و سرور باشیم؟!»

ملارضاالدین گفت: «از خود طلاق گیرید و با او ازدواج کنید و به او وفادار بمانید. هر که با او ماند، هرگز تلخی تنهایی نچشد!»