حکایت پنجاه و یکم: خدا خواندن
حکایت پنجاه و یکم خدا
روزی شخصی با اندکی گله و شکایت گفت: «ملارضاالدین! همگان مستمر «خدا خدا» گویند؛ اما احدی هیچ زمان، نه خدا را دیده و نه از او کلامی شنیده، پس جز این نباشد که ایشان جملگی به سخره گرفته شدهاند.»
ملارضاالدین گفت: «خب! تو از بهر خودت خدایی بیاب و برگزین که بتوانی نشانی از او ببینی و کلامی از وی بشنوی!»
شخص شگفتزده گفت: «ملارضاالدین چه میگویی؟ مگر خداوند یافتنی و برگزیدنی است؟ به تو گویم که همگان خود را به سخره گرفتهاند و خدایی دارند که نمیبینند. حال تو ای ملا، مرا به سخره گرفتی و میگویی برای خود خدایی انتخاب کنم که ببینم؟»
ملارضاالدین با جدیت گفت: «بلی! هر کس خدایش را خود انتخاب میکند. تو چرا خدای مناسبی انتخاب نکردی که اکنون بگویی خدا نیست و آن را نمیبینی؟»
آن تن که به قصد تخریب مردم و ملا از نبود خدا کلام گفته بود، حال عاجز و پریشان گشته و زین سبب دوباره پرسید: «ملا! خدای را چگونه و از کجا بیابم؟»
ملارضاالدین گفت: «ای عزیز، آیا نوزاد انسان را دیدهای؟»
شخص گفت: «البته.»
ملارضاالدین گفت: «خدای او در کودکی، مادرش است. آیا او جز مادرش، خدای دیگری میشناسد؟»
شخص گفت: «درست گویی، نشناسد.»
ملارضاالدین ادامه داد: «حق، جلوههایی پیدا دارد. مادر نیز برای نوزاد، جلوهای از حق است. اما نوزاد رشد میکند و بزرگ میشود، پس ممکن است جلوههای دیگری از حق را برگزیند.
خدای اصلی یکی میباشد، اما جلوههای فراوانی چونان فرشتگان، رسولان، پیامبران، امامان و سایر مظاهر دارد.
اگر تو «الله» را نمیبینی، اشکالی در تو نیست و بر تو خردهای نباشد؛ چرا که هنوز رشد روحانی کافی نکردهای.
رسول خدا، الله و جلوهی پیدای جبرئیل را انتخاب کرده بود. حضرت عیسی نیز جاهواه را جلوهی خدای خود دیده بود. هر روحی بسته به تعالیاش، جلوهای از خدا را میبیند. حال تو نیز جلوهای از حق را انتخاب کن که برای تو قابل دیدن و یا قابل درک باشد.»