حکایت شصت و ششم: سنگ محکی بر شناخت سرزمین وجود خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی


ملا‌رضا‌الدین در بین شاگردان نشسته بود که فردی سؤالی مطرح کرد و گفت: «ملا! آیا قدرت تنفر بیشتر است یا قدرت عشق؟»

ملا لبخندی زد و رو به شاگردان گفت: «نظر شما چیست؟»

اکثریت قریب به اتفاق پاسخ دادند: «عشق!»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «نمونه‌ای از بهر تمثیل گویم. تصور کنید فرد متمولی به سرزمینی آباد و زیبا که نسیم و هوایش جان را تازگی می‌بخشد، سفر می‌کند و در مُلک و عمارت مرفه خویش به سلامت و خوشی، اوقات سپری می‌کند. روزی این فرد که از تمامی جهات در آرامش و خوشی بود، شخصی را ملاقات می‌کند و آن شخص به او توهینی می‌کند. حال بگویید برای فردی که احوالش خوش بود و ایامش به کام، چه اتفاقی می‌افتد؟»

جماعت گفتند: «او نیز خشمگین گشته و تنفر وارد دلش می‌شود.»

ملا‌رضاالدین گفت: «پس آن همه نعمت، باعث خلق عشقی در او نشده بود و با کلامی ساده، وجودش پر از تنفر و ناراحتی گشته و آن تنفر، روزها در دلش باقی می‌ماند.»

عده‌ای گفتند: «بلی ملا! ما نیز دیده‌ایم که قدرت تنفر، بس بیشتر از قدرت عشق است و به راحتی عشق را نابود می‌کند.»

گروه اول گفتند: «اما ملا، همه‌ی شعرا و عرفای قدیم گفته‌اند که فقط عشق، تنفر را می‌شوید و پاک می‌کند.»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «بلی! هم عشق تواند تنفر را بشوید و هم تنفر می‌تواند عشق را از بین ببرد.»

جماعت گفتند: «پس جنگ میان تنفر و عشق است؟»

ملا‌رضا‌الدین پاسخ داد: «بلی!»

جماعت پرسیدند: «پس در نهایت کدامین پیروز میدانِ دل آدمی می‌شود؟»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «به سرزمین درون هر فرد بستگی دارد. هر انسانی در ذهن خود، مزرعه و سرزمینی دارد. اگر سرزمین او چون جنگلی سرسبز، پر از گل و گیاه و درخت پربار باشد، آتش تنفر، زیاد توان پیشرفت نیابد و عشق پیروز گردد. اما اگر ذهن و دلی پر از علف خشک باشد، آتش تنفر از وجود آدمی بیرون نگردد و تمام نشود و در آخر، کل سرزمین و دل شخص را بسوزاند.

حال شما در دل و درونتان چه دارید؟ ابزار و سرزمین درونتان را نظاره کنید، اگر خشم و تنفر در شما «ماندگار» است، پس سرزمینتان خشک است و باید درخت سبز و گل بکارید. و اگر سرزمین درونتان آباد است، پس عشق سبز درونتان، آتش تنفر را بیرون کند.»