حکایت شصت و چهارم: وطن‌پرست خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی


ملا در محضر دوستان در ضیافتی بود که موضوع صحبت به وطن‌پرستی کشید و هرکس دعوی بسیار مِن‌باب وطن‌پرستی نمود. ملا گوش می‌داد و سکوتی طولانی اختیار کرده بود.

جماعت پرسیدند: «ملا! تو نیز وطن‌پرست هستی؟ عقیده‌ی تو من‌باب وطن‌پرستی چیست؟»

ملا گفت: «کدام وطن را گویید؟»

جماعت گفتند: «ملا! ما یک وطن بیشتر نداریم؛ خاک پاک کشور خودمان.»

ملا گفت: «وطنی که در واقعیت وجود دارد یا وطن درونی‌تان؟!»

جماعت گفتند: «ملا! تو را به خدا سوگند، وطن را به عرفان و خدا متصل نکن! ما از کشور ایران سخن می‌گوییم.»

ملارضاالدین خنده‌ای کرد و گفت: «آیا ممکن است ابتدا چند پرسش دیگر از دوستان بپرسم؟! من نیز چون شما، سال‌هاست که در ایران زندگی نمی‌کنم و دانسته‌هایم محدود باشد.»

همگی گفتند: «بلی ملا بپرس؛ ما در خدمتیم.»

ملارضاالدین پرسید: «دین رسمی ایران چیست؟ آیا هنوز اسلام شیعه است؟»

جماعت گفتند: «بلی»

ملارضاالدین گفت: «نظر شما در مورد دین شیعه چیست؟»

جمع شروع به گله و شکوه نموده و گفتند: «ملا! نگو که فرسوده و خسته گشتیم از دین اسلام و مردمان مسلمان و شیعه.»

ملارضاالدین گفت: «عیب مسلمانان ایران چیست؟!»

جماعت گفتند: «دروغ گویند؛ ریا کنند؛ غیبت، تهمت، تخیل و تعصب، خوراک روزانه آنان باشد.»

ملارضا با سر اشارتی به نشان تأیید کرد و سپس پرسید: «نظرتان در مورد حکومت ایران چیست؟»

جماعت زله شده و لب به شکایت گشودند.

ملارضاالدین پرسید: «اما گویند آن سرزمین، اقتصاددانان بسیار دارد.»

جماعت گفتند: «نه ملا! اگر آنان اقتصاد می‌‌دانستند که اوضاع این‌گونه نبود.»

ملا گفت: «قبول است که اقتصاددانان خوبی ندارد اما آن دیار را عرفا و نویسندگان قابلی باشد.»

جماعت را این کلام ملا، مقبول طبع نیفتاد و خرده‌ها گرفتند.

ملا گفت: «نظرتان را در مورد جماعت ایرانیان خارج‌نشین بگویید.»

حضار گفتند: «ملا! ما را خوش‌تر آن باشد که اگر در دیار غربت روزگار ‌گذرانیم، با خارجیان از سر دوستی برآییم زیرا که به‌راستی از جماعت‌ ایرانیان خیری ندیدیم.»

شخصی غضبناک گفت: «ایرانیان مقیم ممالک فرنگ را بویی از انسانیت نیست.»

القصه که ملا از ایران و ایرانیان و شرایط کنونی ایران، من‌باب آزادی بیان، حجاب، وضعیت دارو و درمان، وضعیت حیوانات، انقلاب و غیره، پرسش‌ها کرد و جماعت پاسخ‌ها دادند و بسیار شکوه نمودند.

ملارضاالدین در آخر گفت: «حال دوباره می‌پرسم. کدام وطن را می‌پرستید؟ درونی یا بیرونی؟! وطن بیرونی، وطن واقعی است با تمام آنچه شرح نمودید؛ وطن درونی نیز ثمره‌ی تخیلات و توقعات شما از ایران است. هر کسی دوست دارد که وطنش گلستانی باب میل خود او باشد، در خدمت او و دارایی‌ها و خانواده‌ی او! و اگر چنین نباشد، شکوه‌ها کند و غضبناک گردد و نفرت ورزد و نام وطن‌پرستی را بر خشم و عدم رضایت خویش گذارد. وطن‌پرست کسی است که ابتدا در وطن خویش زندگی کند و برای وطن، عمر طی کند و وقت، پول، مال و جانش را از برای وطنش صرف نماید. وطن‌پرست یعنی کسی که وطن خویشتن پرستد و پذیرد؛ درست همان‌طوری که هست. وطن‌پرست واقعی، وطن واقعی ایران را پرستد که دربردارنده‌ی همه‌ی مردم و نیز تمامی نیکویی‌ها و زشتی‌های آن سرزمین است. من آدم‌های خشمگین و ناراضی بسیاری دیدم که نام زیبایی بر خشم و اعتراضشان نهادند تا آن را موجه جلوه کنند. وطن‌پرست تخیلی، آن‌هایی هستند که توقعاتی از وطن و هم‌وطنان خود دارند که تحقق نیافته است. آن‌ها ایرانی در تخیل خود خلق کرده‌اند که مانند گلستان است و مورد پذیرش خودشان می‌باشد و سپس کشور واقعی خود را با آنچه در تخیلات خود ساخته، مقایسه کنند و سپس به آن تناقضات اعتراض کنند. اگر به‌راستی وطن‌پرست هستید ابتدا باید با محبت و علاقه‌ای بی‌شائبه، ایران و ایرانیان را همان‌گونه که هستند بپذیرید و سپس وقت، جان و مال خود را صرف کشور واقعی خود کنید. حال بگویید که وطن واقعی پرست هستید یا وطن توقعی پرست؟!»