اهمیت مراقبه وریلکس کردن بدن
در فصلهای قبل در مورد دو عالم، دو دانش و همچنین دو نوع ایمان توضیح داده شد. ما میتوانیم تا مدتی بر ایمان کورکورانه تکیه کنیم ولی باید به سرعت بیدار شویم و ایمان بر اساس کانشسنس یا آگاهی داشته باشیم زیرا بعد از مدتی ایمان کورکورانه تبدیل به تعصب میشود.
عرفان واقعی به ما میآموزد چطور خودمان به صورت واقعی تجربه کنیم، نه اینکه اصول و مذهب را بخوانیم و از روی تعصب از چیزهایی که شنیدهایم، خواندهایم و به ما گفتهاند تقلید کنیم.
گنوسیس، معرفت یا عرفان، راه رسیدن به این تجارب عرفانی و رسیدن به حقیقت است. تمرینات معرفت دارای سطوح زیادی است ولی یکی از سادهترین، مهمترین و مؤثرترین آنها که راه را باز میکند، مراقبه یا مدیتیشن است.
با مدیتیشن میتوان وضعیت ذهن، حالات و افکار ذهن را به طور مستقیم مشاهده کرد. همچنین میتوان وضعیت احساسات، وضعیت فیزیکی و وضعیت کانشسنس و نور را دید.
در مدیتیشن باید از روشهای ساده شروع کنیم. به طور مثال اولین قدم آن، ریلکس کردن بدن و عضلات است. باید یاد بگیریم که چطور بدن را کاملاً سست و ریلکس کنیم تا عمیقاً همه ماهیچهها را آزاد کنیم. در این مرحله بدن را کاملاً رها میکنیم، بیخیال آن شویم تا آنگاه بتوانیم از بدن فیزیکی رهایی یابیم.
متأسفانه در این راه موانع زیادی وجود دارد. حتی بعد از اینکه برای انجام مراقبه در هر روز، عزم و اراده خود را قوی میکنیم، با عوامل بازدارنده زیادی روبرو میشویم. دانشی که در شرق مثل تبت، هند و غیره وجود دارد، در غرب نیز به ما یاد میدهد که چطور بر این موانع و سختیها غلبه کنیم تا زمانی که در باز شود و ما تجربیات خوبی را داشته باشیم. ما باید تمرکز و اصرار شدید برای مراقبه داشته باشیم تا زمانی که اولین تجربه خود را به دست بیاوریم. وقتی که اولین تجارب را به دست بیاورید، از مراقبه مانند یک پل که از آن گذشتهاید، میتوانید به حقیقت دست یابید و ایدهای از درون خود برای خود داشته باشید.
اگر کسی به ما اطلاعاتی بدهد و ما نتوانیم آنها را درک کنیم، بفهمیم و همچنین به صورت تئوری از آنها استفاده کنیم، در نتیجه اطلاعات ما بسیار سطحی خواهد بود، ولی اگر آنها را عمیقاً در مراقبه به دست بیاوریم و بفهمیم، دانش و فهم ما بسیار عمیق خواهد بود زیرا که ما آنها را از درون خود به دست آوردهایم.
اولین قدم در هر عرفان معتبری در روی زمین، آموزش عبادت و مراقبه است زیرا هر دوی آنها بسیار به هم نزدیک و مرتبط هستند؛ آنها دو پای حرکت هستند. همانطور که هر چیزی در این دنیا به صورت مرد و زن آفریده شده است و هر مرد و زنی با هم تکاملدهنده جلوههای خدا هستند، در اینجا نیز از عبادت به عنوان مرد و از مراقبه به عنوان زن یاد شده است، زیرا عبادت به صورت فعال و مراقبه به صورت غیرفعال است. در عبادت، ما با خدا حرف میزنیم ولی در مراقبه ساکت هستیم و آن هنگام است که گیرنده خود را روشن میکنیم تا دریافت کنیم و بشنویم. اینها دو نوع انرژی متفاوت هستند. وقتی با کسی حرف میزنیم، برای مدتی باید ساکت باشیم تا او هم با ما حرف بزند. اگر فقط شما همیشه حرف بزنید، راه یکطرفه خواهد بود.
مراقبه و عبادت به مرور درِ ارتباط را بازمیکنند. آیا کسی که ده یا پانزده سال مراقبه و عبادت میکند میداند که چطور باید مراقبه کرد؟ چطور باید عبادت کرد؟ اینها به این سادگی که گفته میشود نیستند و لایههای عمیقی دارند. فقط کسی که به اندازه کافی تمرین کرده باشد، از آن لایهها خبر دارد. به یاد داشته باشید که اگر فقط چند روز هفته را برای ساعات طولانی، مراقبه و عبادت کنیم و چند روز را فراموش کنیم، زیاد مفید نخواهد بود ولی بسیار مفید خواهد بود که بگوییم فقط ده دقیقه در روز، ولی هر روز مراقبه کنیم.
کسی که در این راه گام برمیدارد، قدم به قدم چیزهای جدیدی میبیند و یاد میگیرد و هر تجربه جدید به او احساسی عجیب میدهد و او پس از هر احساس میگوید: «آه! عجب چیزهایی در مورد خودم یاد گرفتم و تجربه کردم! حالا میفهمم که چرا اینگونه فکر میکنم و اینگونه لباس میپوشم و اینجوری حرف میزنم! من هر روز این کارها را میکردم ولی به اینکه چرا اینجوری بودم، پی نبرده بودم ولی حالا در مراقبه علت آنها را یافتم.»
به عنوان مثال، استرس بر روی بدن، ذهن و احساسات ما تأثیر میگذارد. ما انسانها این روزها رابطه بدی با بدن خود داریم و آن را نمیفهمیم و به همین دلیل بدن ما به سرعت مریض و فرتوت میشود. همینطور نمیدانیم در ذهن ما چه میگذرد. احساسات ما هر لحظه تغییر میکند و ما نمیدانیم چرا؟ ما ارتباط خوبی با این سه مرکز نداریم. همچنین یکی از ارتباطهای ما، ارتباط با طبیعت است، با مادر طبیعت که زمین است. باید در مورد زمین، این مادر مقدس، بیشتر بیاموزیم و ارتباط بهتری با آن داشته باشیم. همچنین ماه، مادر زمین است. ارتباط ما، با زمین، ماه و خودمان درست نیست. فکر کنید و بیابید که آیا این موضوع در شما درست است یا خیر؟ در مورد این موضوع بیشتر حرف خواهیم زد.
آیتالله بهجت، عارف بزرگ اسلامی، در یکی از نصیحتهای خود میگوید: "بدون مراقبه نمیتوان گامی از گام برای شناخت خود برداشت."
یکی از ابعاد مراقبه، سکوت ذهن است. بعضی میگویند که «وای چه میگویی؟ اگر ذهن ساکت شود دیگر ما وجود نداریم؟» و این یکی از اولین ترسهایی است که بعضی برای انجام ندادن مراقبه دارند و این به خاطر این است که ما برای مدت زیادی آموختهایم که بالاترین قسمت زندگی ما فکر کردن است و اگر فکر کردن متوقف شود پس ما میمیریم. اگر فکر نکنیم پس وجود نداریم، ولی این درست نیست. باید تمرین و تجربه کنید! با تجربه، کمی ساکت شدن ذهن را خواهیم آموخت که منجر به آرامش و کسب تجارب میشود. هر بار ذهن کمی آرامتر و ساکتتر میشود.
اگر ذهن کاملاً ساکت شود شخص به درجه والای خلسه، یعنی شادی مطلق میرسد. ولی برای سطوح اولیه، به هر نسبتی که ذهن ساکت و آرامتر شود، ما هم به درصدی از نور و شادی میرسیم. باید به مرور بفهمیم و ببینیم که ما کانشسنس و روح داریم. همانطور که احساسات، عواطف و افکاری که در ما وجود دارند را تجربه کردهایم و نتیجه گرفتهایم که چون فکر داریم پس ذهن نیز داریم و چون احساس داریم پس قلبی (یا مرکز احساسات) نیز وجود دارد، وقتی مرکز احساسات، ذهن و غیره را ساکت کنیم سپس خواهیم دید که چیزهای دیگر هم وجود دارند. بعد از این تجارب، به مرور ایمان بهتری پیدا خواهیم کرد و به تدریج امید و انرژی بهتری خواهیم یافت.
مراقبه مثل یک بمب عظیم است که هر کسی با صبر و تلاش به آن نیروی عظیم دست مییابد و میتواند با انرژی و دانش مناسب به رهایی و آزادی برسد. همه مزخرفات، گزافها، تئوریهای شرق و غرب، فلسفههای بیهوده و غیره، همگی را میتوانید تشخیص دهید و حقیقت نورانی و روشن را ببینید. برای یافتن حقیقت، هر کسی میتواند خودش تجربه کند و نیازی به تئوریهای بیهوده ندارد.
سکوت ذهنی، یکی از هدفهای مراقبه است که به راحتی و یک دفعه اتفاق نمیافتد. بلکه قدم به قدم، فکر به فکر خلوت میشود. در ابتدا اینطور نیست که بگوییم من به مراقبه میروم و الان ذهنم را خاموش میکنم! نه این کار را نمیکنیم و نمیتوانیم؛ چرا که ذهن مثل یک میمون دیوانه است. در یکی از مثالها میگویند که ذهن مثل یک قفس تاریک است که تعداد زیادی میمون در آن از این طرف به آن طرف میپرند و اگر سعی کنید آنها را آرام در پایین نگه دارید همه آنها با همان نیرو با ما مقابله میکنند.
مراقبه، جنگ و دعوا با ذهن و یا خسته کردن ذهن نیست، بلکه اجازه دادن به ذهن برای آرام شدن است و این کلیدی مهم است. ذهن و افکار، انرژی مصرف میکنند و ما نمیخواهیم انرژی بیشتر استفاده کنیم. بلکه سعی میکنیم که آن انرژی را خنثی کنیم. ما اجازه میدهیم آنها آرام شوند. آنها را به آرامی ببینیم و توجه نکنیم تا از این افکار جدا شویم. این عمل به سادگی باعث میشود انرژی این افکار تأمین نشود و افکار، دیگر ادامه نمیدهند.
فقط باید یک قدم عقب بگذاریم و آنها را بدون اینکه وارد آنها شویم، مشاهده کنیم. خیلی مهم است که هیچ واکنشی به این افکار نشان ندهیم تا به تدریج آنها از بین بروند. اگر به آنها توجه کنید یا آنها را قضاوت، توجیه و یا هر عمل دیگری انجام دهید، این به آن معنی است که این فکر از انرژی تغذیه میکند و آن فکر که انرژی جدید از توجه به دست آورده است همچنان و تا مدت طولانی دیگر ادامه خواهد داد.
خیلی ساده نخواهد بود که یک میمون دیوانه را اهلی کنیم بلکه باید قدم به قدم آن را انجام دهیم.
بعضی از دانشآموزان جدید در اولین تمرینات خود چیزهای جالبی میبینند که این تجارب معمولاً هدیهای از طرف روح آنها و یا مستران و فرشتگان به آنها است. ولی برای رسیدن به این درجه که بتوانیم همیشه تجارب مورد نیاز را به دست بیاوریم باید به اندازه کافی تلاش مستمر داشته باشیم.
بیشتر دانشآموزان جدید میگویند که در هنگام شروع به مراقبه افکار زیادی به ذهنشان میآید و نمیتوانند مدیتیشن کنند، به همین خاطر از پای مراقبه زود بلند میشوند. بدانید که ذهن ما انسانها همیشه شلوغ و پر از افکار ایگویی است و ساکت نمیشود. جرأت میخواهد که با آنها صادقانه روبرو شویم و به تدریج آنها را ببینیم و بیرون کنیم تا به آرامش ذهنی برسیم. وقتی ذهن شلوغ را میبینیم، دیوانه کننده است، با خودمان میگوییم "وای پس به این دلیل است که من در زندگی حتی برای یک لحظه اصلاً آرامش ندارم". یکی از اهداف اصلی مراقبه، سکوت ذهن است. البته اهداف دیگری هم وجود دارد که در آینده و در سطوح پیشرفته راجع به آنها صحبت خواهیم کرد.
وقتی ذهن به هم ریخته است، مرکز احساسات نیز به هم میریزد و احساس ما و همچنین نَفَس را خراب میکند. نفس با ذهن و احساس تغییر میکند. وقتی ذهن خراب است آنگاه نفس سریعتر میشود. وقتی ذهن آرام است، نفس آهستهتر کار میکند. به همین دلیل در تمرینات مراقبه، ما یاد میگیریم که نفس خود را کنترل کنیم چون ذهن بر روی نفس و نفس بر روی ذهن تأثیر میگذارد.
به همین دلیل یوگیها تمرینات مختلفی برای نفس و کنترل نفس دارند. چون اگر کسی موفق شود نفس را کنترل کند پس میتواند ذهن را کنترل کند.
ما باید به درجه آشکار شدن اندیشههای خود برسیم و این کار را هر کسی باید فقط خودش به تنهایی انجام دهد. آدمها اگر کسی به آنها چیزی که در ذهنشان میگذرد را بگوید ناراحت میشوند. اگرچه همه اشکالات آن شخص را واضح میبینند ولی اگر به او بگویند، او به شدت واکنش نشان میدهد.
چرا این طوری است؟ چون همه ما انسانها در توهم و در ذهن خود زندگی میکنیم. هر کدام از ما فکر میکنیم که آدم خوبی هستیم و در خیال آن به سر میبریم.
چرا وقتی به ما اشکالاتی که در ما وجود دارد و دیگران آن را به ما میگویند، ما عصبانی میشویم؟ چون قبول آن واقعیت به معنای قبول واقعیت بزرگتری است و آن واقعیت بزرگتر این است که ما خود را نمیشناسیم و خیال و توهمات زیادی در مورد خود داریم و هیچکس نمیخواهد با این واقعیت روبرو شود.
هر کسی باید خودش به تنهایی آن را درک کند و یاد بگیرد و در نهایت آن را اصلاح کند. ما سالکان این راه، هیچگاه اشکالات شخص را به رویش نمیآوریم و بسیار ظریفانه با ایگوهای افراد برخورد میکنیم. ما بر روی خود کار میکنیم و اسم آن را کار کردن بر روی خود نهادهایم و آن این نیست که اشکال دیگران را ببینیم و به آنها بگوییم؛ حتی اگر آن شخص همسر ما باشد. کار کردن بر روی خود یعنی گذشتن و ندیدن اشکالات دیگران، چشمپوشی کردن از آنها و یافتن اشکالات خود.
همه فکر میکنند که خود را میشناسند و از کارهایی که میکنند، آگاه هستند ولی آنها در مراقبه، اگر تجربه مستقیم در درون خود داشته باشند، این را خواهند فهمید.
دو راه داریم:
راه اول اینکه از مواد مخدر مخصوصی که خیلی از گروهها استفاده میکنند، استفاده کنیم. خوبی آن این است که به سرعت میتوانیم تجربهای را ببینیم، خصوصاً برای کسانی که هیچچیز ندیدهاند و نمیدانند که حتی ماورا وجود دارد. ولی این روش دارای اشکالات زیادی است. اول از همه اینکه آن مواد برای یک بار، سرعت چاکرا را اضافه میکند تا شخص بتواند چیزی تجربه کند ولی بعد از آن سرعت چاکرا به شدت کم میشود و مدت طولانی باید تمرین کرد تا دوباره آن چاکرا به جای خود برگردد. دوم اینکه هر نوع موادی ضررهای خاص خود را دارد و بعضی از آنها اعتیادآور است. بهتر بگویم: چون میخواهیم از این ابزار استفاده کنیم و لازمه استفاده درست، داشتن صبر است، پس به جای صبر و تلاش، با این مواد آن را به دست آوردهایم که در نتیجه، ابزار و چاکرا را خراب میکنیم.
باید مراقب هرگونه مواد شیمیایی که استفاده میکنیم، باشیم چون اثر آنها را بر روی چاکراها نمیدانیم، خصوصاً مواد مخدر، سیگار و قلیون.
راه دوم توسعه چاکراها، درست زندگی کردن و تمرینهای نفس و خصوصاً مراقبه است. این روش، زمانبر است و صبر زیادی میخواهد ولی راهی درست است.
وقتی کسی اجازه و توانایی رفتن به دنیای درون را ندارد پس به خود و بدن خود صدمه میزند ولی مراقبه، قدم زدن آهسته به سوی دنیای درون است. شناخت خود، دانش درون را به همراه دارد و این کلیدی مهم است.
دانشی که آزادی و رهایی از نفس را میآورد دانشی نیست که از اشیاء و چیزهای دنیای فیزیکی به دست بیاید. دانش و علومی که از دنیای فیزیکی داریم ما را نجات نداده است، اگرچه به ظاهر راحتی و آرامش آورده است ولی این دانش نمیتواند برای ما آزادی بیاورد. ما به دانش فیزیکی و بیرونی نیاز داریم ولی نمیتوانیم به آن برای شادی روحمان تکیه کنیم. دانش فیزیکی به دلیل اینکه کانشسنس ما را شیفته و جذب این دنیای فیزیکی میکند، حتی برای روح ما مضر هم هست.
به راحتی دیده میشود که در این دنیای بزرگ، با این همه تکنولوژی، مردم آن نه تنها صلح ندارند بلکه بیشتر خشونت، دشمنی و جنگ دارند.
اگرچه ما این دانش را تا حدی لازم داریم ولی اگر اجتماع اطراف خود را نگاه کنیم، خواهیم یافت که این دانش به ما کمکی نکرده است. به طور مثال شخصی در تنهایی شب نشسته است و فکر میکند که خانه، ماشین، پول، زن، بچه و همهچیز دارد ولی هنوز در دل خود احساس شادی نمیکند. این دنیای بیرونی ما است که شاد است، نه دنیای درونی ما.
چه میتوانیم بکنیم؟ یک خانه دیگر؟ یک ویلا؟ یک ماشین دیگر؟ یک زن دیگر؟ آیا هیچکدام ما را آزاد و یا شاد میکنند؟
ما باید دنیای درون خود را هم درست کنیم که بتوانیم شادی را در درون خود حل کنیم.
بعد از مدتی تمرین، خودمان میفهمیم و درک میکنیم که برای شادی چه لازم داریم؟ چه میخواهیم؟
یکی از خوبیهای مراقبه، تولید مجدد سلولهای بدن است. به همین دلیل میبینید که کسانی که مراقبه میکنند جوان و شاداب باقی میمانند.
یک اروپایی در حدود سال 1800 میلادی به تبت رفت و مشاهده کرد که آدمهای آنجا چقدر زیاد عمر میکنند و خیلی سالم هستند. فهمید که راز سلامتی و طول عمر آنها مراقبه و عبادت است.
وقتی آنها را در مزرعه میدید، فکر میکرد آنها پنجاه و یا شصت سال عمر دارند، صورت آنها جوان و شاداب بود. ولی آنها صد و ده ساله بودند. به طور علمی میبینیم که ذهن، همیشه مشغول است و گاهاً جواب خیلی از سؤالهایمان را میگیریم ولی به خاطر شلوغی ذهن نمیفهمیم و وقتی که ذهن آرام شد، پیام و یا راه حل مشکل را خواهیم شنید. در واقع وقتی سکوت ذهنی داشته باشیم میتوانیم صدای درون را بشنویم.
به هیچ چیزی در این دنیا نمیتوان دل بست و تکیه کرد چون همه آنها عوض میشوند، میروند و میمیرند. آدمهایی که دوست داریم، آدمهایی که دوست نداریم، شغلمان و حتی بدنمان هم میرود ولی اگر بتوانیم صدای درون را بشنویم، دیگر مهم نیست که چه چیزی در زندگیمان عوض میشود. میتوانیم به صدای درون تکیه کنیم چون از بین نمیرود و حاوی نور درون است.
در ذهن صداهای زیادی وجود دارد ولی همه آنها گاهاً بیهوده است، ولی وقتی همه آنها بروند صدایی باقی میماند که به آن صدای سکوت میگویند، صدای اسنس و روح.
هر چه بگویم که چقدر مراقبه کردن مهم است، کم است.
تنها جایی که میتوان چیزی از نور درون حتی قبل از مراقبه دریافت کرد، عبادت است. اگر کسی بتواند عبادت را در سطوح بالا انجام بدهد پس میتواند چیزی دریافت کند.
استاد بزرگی گفت وقتی ذهن آرام شود ما به حالت اولیه و درست خود در طبیعت میرسیم، به اسنس میرسیم، ولی ذهن با داشتن هزاران افکار شلوغ نمیگذارد ما به آن آرامش درونی برسیم.
یادآوری میکنم که ذهن بد نیست و نمیخواهیم آن را از بین ببریم. ذهن ابزاری عالی است ولی با ایگو و افکار پوچ پر شده است و ما میخواهیم همه ایگوها و نفسها و افکار بیهوده را پاک کنیم و آن را با نور پر کنیم.
- مراقبه، ورزش ذهن است.
وقتی کسی بتواند به درجهای برسد و به سلامت ذهن دست بیابد و تجربه شادی واقعی را برای یک بار حس کند، دیگر نمیتواند مراقبه را فراموش کند.
تمرینهای تنفس با ذهن و احساس مرتبط است و باید موازی با مراقبه انجام شوند که در جایی دیگر به طور مشروح توضیح خواهم داد.
یکی از استادان بزرگ تبتی میگوید: مراقبه بزرگترین هدیهای است که انسان میتواند داشته باشد. برای یافتن حقیقت خود و با داشتن این هدیه میتوانیم شاد و درست زندگی کنیم و همینطور شاد و درست بمیریم.
مراقبه چشم درون را نیز باز میکند.