قسمت 7: عضوی از طبیعت یا شریک طبیعت خواندن



عنوان کتاب : منطق الشجره
تگ : آفرینش
شرح خلاصه : منطق الشجره
سطح : عمومی
قسمت 7: عضوی از طبیعت یا شریک طبیعت

 

قسمت هفتم: عضوی از طبیعت یا شریک طبیعت

 

درخت گردو در تمام طول شب گذشته با خود فکر کرده بود که چه تجربیات باارزشی را در طول عمر دویست ساله‌ی خود کسب کرده است. تجربیاتی که حاصل یک عمر رنج و تلاش او بوده‌اند. سپس با خود اندیشید که ای کاش می‌توانست آنچه را که به ‌دست آورده با دیگران هم قسمت کند تا شاید کمی از رنج آن‌ها بکاهد؛ زیرا اگر دیگران از تجربه‌های گردو می‌آموختند، دیگر لازم نبود که خودشان آن درد را تجربه کنند. گردو از اینکه بذرها در زیرِ زمینِ تاریک رشد نمی‌کنند و رنج می‌کشند، دردی در دل داشت. از سوی دیگر این حقیقت ‌که او برای یاری رساندن به همه‌ی آن گل‌ها و گیاهان، دیگر پیر و ناتوان شده است، درد او را صدچندان می‌کرد.

درخت گردو در افکار خویش غرق بود که ناگهان، دانه‌ی خرما به او گفت: «ای درخت دانا، من می‌خواهم به اندازه‌ی تو رشد کنم تا به آسمان‌ها برسم. شلغم هم دقیقاً همین قصد را دارد. بوته‌ی ذرت هم به من گفته است که می‌خواهد به اندازه‌ی تو عظیم و سر به فلک کشیده باشد. همه‌ی ما تو را الگوی خویش قرار داده‌ایم تا بتوانیم مثل تو رشد کنیم؛ زیرا تو راهنمای خوب ما هستی و ما، تو را از دل و جان دوست می‌داریم.»

درخت گردو پاسخ داد: «ای دانه‌ی خرما، تو هنوز یک بذر ‌کوچک‌ هستی. شلغم در زیر خاک کمی رشد کرده و بزرگ شده است. بوته‌ی ذرت هم مدتی است که سر به آسمان برآورده است اما طبیعت تو با سایر گیاهان متفاوت است. درحقیقت طبیعتِ هر گیاهی در نوع خویش، منحصر به فرد است. تو دانه‌ی سفت و سختی داری که به آسانی شکسته نخواهد شد. برای همین تو به‌راحتی جوانه نخواهی زد. اما زمانی که پس از تحمل رنج و سختی‌های راه، جوانه زدی و رشد کردی به درختی تنومند و ارزشمند تبدیل خواهی شد؛ درختی که عمر طولانی خواهد داشت و در سخت‌ترین شرایطِ طبیعت هم از پای نخواهد افتاد؛ درختی که میوه‌های فراوانش در طبیعت ماندگاری بالایی دارند. بوته‌ی ذرت هنگامی که به سن تو بود، توانست به‌راحتی رشد کند؛ زیرا او پوسته‌ای نازک داشت. برای همین او به‌سرعت رشد کرد و موفق به دیدار با خورشید شد. اما بدان که عمر بوته‌ی ذرت به اندازه‌ی عمر تو طولانی نیست. او تنها برای چند ماه رشد خواهد کرد درحالی‌که تو به‌مانند من، سر به فلک خواهی کشید.»

دانه‌ی خرما با ناراحتی گفت: «ای گردوی پیر، اما این اصلاً منصفانه نیست؛ زیرا من بی‌تاب دیدار خورشید هستم. من هم می‌خواهم مانند بوته‌ی ذرت، به‌سرعت رشد کنم و خورشید را ملاقات کنم.»

درخت گردو در پاسخ گفت: «حتی اگر به قیمت آن باشد که عمری کوتاه داشته باشی و زمان مرگت به‌زودی فرا برسد؟»

دانه‌ی خرما پاسخ داد: «هرگز! من می‌خواهم به اندازه‌ی تو رشد کنم و مانند تو، یک عمرِ طولانی را تجربه کنم.»

درخت گردو پاسخ داد: «طبیعت خود را بپذیر ای خرمای عزیز! تو راه رشد مخصوص به خود را داری. باید بدانی که هر موجودی در این طبیعت، راه رشد مخصوص به خود را دارد. بسیاری از این درخت‌ها؛ برگ، گل و میوه‌ خواهند داد درحالی‌که هیچ‌کدام از آن‌ها شبیه به هم نخواهند بود. اگر تو بخواهی از شلغم تقلید کنی، درحقیقت باعث فساد بذر خویش شده‌ای؛ چون هیچ خرمایی نمی‌تواند مانند شلغم باشد.»

دانه‌ی خرما گفت: «ای درخت گردو، آنچه که می‌گویی را از دل و جان می‌پذیرم؛ زیرا می‌خواهم از تو بیاموزم. به من بگو که چگونه هم‌زمان، هم از تو بیاموزم و هم بر خلاف طبیعتِ خود حرکت نکنم؟»

درخت گردو پاسخ داد: «ای دانه‌ی خرما، من به تو خواهم آموخت که چگونه رشد کنی. همچنین، به تو خواهم گفت که ‌چگونه ذهن‌ بیهوده‌گو را به سکوت فراخوانی، تا بتوانی در هر لحظه بهترین خود را به انجام برسانی. تو می‌توانی از خاک تیره عبور کنی و سر به آسمان‌ها ببری اما ابتدا باید بیاموزی که چگونه با طبیعت، دوست و همراه شوی. برای کسی که با طبیعت دشمنی دارد، هرگز رشدی حاصل نخواهد شد. لازم است که با قلبت و از همه‌ی وجود خود، با هرآنچه که در جوهره‌ی تو وجود دارد، همراه و همسو شوی تا بتوانی به‌خوبی رشد کنی.»

دانه‌ی خرما پرسید: «طبیعت دیگر چیست؟ چطور می‌توان با او دوست بود؟ اصلاً چطور می‌شود که او را ملاقات کرد؟»

گردوی خردمند پاسخ داد: «طبیعت یک موجود نیست که تو بخواهی آن را ببینی. هرآنچه که در اطراف خود می‌بینی، از آنِ طبیعت است. درحقیقت همه‌چیز در اطراف تو، خودِ طبیعت است. پس تو باید هر آن چیزی که هست را دوست داشته باشی. آنگاه طبیعت هم تو را به دوستی خویش، خواهد پذیرفت.»

دانه‌ی خرما گفت: «اگر من با طبیعت دوست باشم پس خورشید چه خواهد شد؟ آیا دوستی با طبیعت، بی‌وفایی در حق خورشید نیست؟ یا اینکه دوستی با طبیعت، همان دوستی با خورشید است؟»

درخت گردو گفت: «طبیعت دو وجه مختلف دارد که یکی زمین و دیگری آسمان است. وجه آسمانی طبیعت، همان خورشید است و وجه زمینی‌ آن، همان خاک است که تو در آن ساکن هستی. اگر تو با تمام طبیعتی که می‌بینی دوست شوی، درحقیقت با نیمی از جهان خود هماهنگ بوده‌ای و این برای یک موجود، افتخار بزرگی است.»

دانه‌ی خرما گفت: «ای درخت دانا، آیا من هم گل و میوه‌ای دارم؟»

گردو پاسخ داد: «آری. تو، هم گل و هم میوه داری.»

دانه‌ی خرما دوباره پرسید: «پس آن‌ها کجا هستند؟ چرا من قادر به دیدنشان نیستم؟»

درخت کهن‌سال در پاسخ گفت: «آن‌ها در درون تو هستند، پس در درون خود باید آن‌ها را جستجو کنی.»

دانه‌ی خرما گفت: «اما من در درون خود، تنها یک هسته‌ی سفت خرما می‌بینم و هیچ چیز دیگری را نمی‌بینم؛ نه گلی، نه میوه‌ای و نه برگی. آیا تو می‌گویی که آن‌ها در آسمان‌ها هستند؟ اگر این‌چنین است، پس من چگونه می‌توانم آن‌ها را ببینم درحالی‌که در زیر این خاک زندگی می‌کنم!؟»

درخت گردو با لبخند پاسخ داد: «تو می‌توانی رشد کنی. زمانی که به اندازه‌ی کافی رشد کردی، می‌توانی‌ همه‌ی آن قسمت‌هایی که به تو گفته‌ام را ببینی. تو صاحب میوه خواهی شد. صاحب برگ و گل هم خواهی شد. همه‌ی این‌ها بخش‌های‌ آسمانی و روحانی تو هستند که اگر رشد کنی، موفق به ملاقاتشان خواهی بود. آنگاه خواهی توانست با کمک این قسمت‌های متعالی، به همه‌ی جهان خود خدمت کنی و عضوی از این طبیعت شوی.»

دانه‌ی خرما پرسید: «پس تو می‌گویی که من هم‌اکنون، عضوی از این طبیعت نیستم؟»

درخت گردو گفت: «نه، این‌گونه نیست. تو هم‌اکنون هم، عضوی از این طبیعت هستی. با این تفاوت که امروز تنها دانه‌ی کوچکی هستی که به‌راحتی قابل پوسیدن و مستعد مردن است. اما روزی که به درختی تنومند تبدیل شوی، دیگر به آسانی از بین نخواهی رفت. آن روز تو دیگر نه تنها جزئی از این طبیعت هستی، بلکه شریک و خادم آن هم خواهی بود.»