قسمت 28: زیبایی زمینی یا زیبایی الهی خواندن
قسمت 28: زیبایی زمینی یا زیبایی الهی
قسمت بیست و هشتم: زیبایی زمینی یا زیبایی الهی
نزدیک صبح بود. خورشید هنوز طلوع نکرده بود که خرما با عجله و هیجان، به سراغ گردو رفت و او را از خواب بیدار کرد و با همان شور و اشتیاق بسیار گفت: «گردو جان، گردو جان، بیدار شو! لطفاً بیدار شو و به سؤال من پاسخ بده»
گردو با اضطراب از خواب بیدار شد و با نگرانی پرسید: «چه شده است خرما؟ چه اتفاقی افتاده که صبح به این زودی به سراغ من آمدهای؟ این چه سؤالی است که شنیدن پاسخش، اینگونه تو را بیتاب کرده است؟»
خرما گفت: «سؤال بسیار مهمی دارم گردو. آنقدر مهم که پاسخ آن میتواند، سرنوشت مرا کاملاً تغییر دهد.»
گردو که تاکنون خرما را اینگونه عجول و هیجانزده ندیده بود، نفس عمیقی کشید تا بتواند در کمال آرامش و آگاهی با او صحبت کند. سپس با مهربانی رو به او کرد و گفت: «میفهمم. به نظر میرسد که ذهنت درگیر مسألهی مهمی شده است. بپرس جانم، من سراپا گوش هستم.»
شلغم نیز که کمی پیشتر از شدت سر و صدای خرما از خواب بیدار شده بود، به وجد آمد و مشتاق شنیدن سؤال او شد.
خرما پرسید: «به من بگو «زیبایی» چه تعریفی دارد؟»
شلغم با لحن کنایهآمیزی گفت: «همین؟! واقعاً بهخاطر همین سؤال مسخره، همهی ما را از خواب بیدار کردهای و کل باغ را به هم ریختهای؟ حداقل فقط مرا از خواب بیدار میکردی و بهخاطر سؤالی به این سادگی، وقت گردوی عزیزمان را نمیگرفتی. حالا ایرادی ندارد، هرچند که از من نپرسیدی، اما من به سؤالت پاسخ خواهم داد.
هر چیزی که زیبا است، دارای زیبایی است. حالا برو بخواب و اجازه بده که ما هم استراحت کنیم.»
خرما که از غرور و حاضرجوابی شلغم به ستوه آمده بود، نگاه خشمگینی به او انداخت. سپس رو به گردو کرد و ادامه داد: «در رویایی غرق شده بودم که ناگهان صدایی را شنیدم که میگفت: «زیبایی؛ زیبایی؛ زیبایی.»
در ابتدا فکر کردم منظور صاحب آن صدا این است که من، بسیار زیبا هستم اما بعد از کمی اندیشیدن، با خود گفتم، خب بسیاری از موجودات این باغ مخصوصاً گلهای آن، بسیار تماشایی هستند، پس چرا فقط من باید چنین صدایی را بشنوم؟ سپس در معنای آن عمیق شدم. بسیار تأمل کردم اما چیزی نفهمیدم. با خود گفتم: «حقیقتاً زیبایی چه تعریفی دارد؟ ملاک تشخیص زشتی از زیبایی چیست؟» تمام شب را بیدار ماندم اما هرچه بیشتر تأمل کردم، کمتر معنای آن را درک نمودم. در سکوت و آرامش شب، از خودم پرسیدم: «چرا اینقدر در جستجوی زیبایی هستی خرما؟» اما متأسفانه برای این سؤال هم، هیچ پاسخی نیافتم. اگر تو معنی آن را میدانی، به من بگو گردو جان و مرا از این سردرگمی نجات بده.»
گردو با لبخندی حاکی از رضایت پاسخ داد: «اگر راستش را بخواهی، هیچ پاسخ ثابتی برای این سؤال وجود ندارد خرما. جهان پیرامون ما پر از زیبایی است و پاسخ صحیح این است که «تو زیبایی را چگونه میبینی؟»؛ زیرا هر موجودی، زیبایی را در چیزی میبیند و برای هرکسی، معنای خاصی دارد. پرنده، زیبایی را در طبیعت و درختان آن میداند. مگس، آن را در فضولات حیوانات میبیند اما اگر نظر مرا بخواهی، من زیبایی را در خورشید میبینم. تو هم باید خودت بگویی زیبایی را در چه چیزی میبینی؟ البته، اینکه آن را در چه میدانی، نشاندهندهی سطح رشد و تعالی روح تو است.»
همهی گیاهان باغ ساکت شدند و شروع به مشاهده فضای اطراف خود کردند. هرکدام از آنها میخواستند بدانند، زیبایی را در چه چیزی میبینند.
خرما سکوت کرده بود و عمیقاً به فکر فرو رفت. دلش میخواست که بگوید او زیبایی را در طراوت شاخ و برگهایش میبیند اما با خود اندیشید: «حتماً جنس آن زیبایی که گردو از آن سخن میگوید، با آنچه که من میشناسم، متفاوت است.»
پس از مدتی، گردو سکوت حاکم بر فضای باغ را اینگونه شکست: «عزیزانم، بدانید که زیبایی بر سه قِسم است: «زیبایی زمینی»، «زیبایی الهی» و «زیبایی نفسانی». کسی میداند این سه، چه تفاوتی با هم دارند؟»
سکوت گیاهان، حاکی از آن بود که منتظر هستند تا گردو، خود به آن سؤال پاسخ دهد.
پس گردو ادامه داد: «زیبایی زمینی یا زیبایی خاکی، همان زیبایی ظاهر ما است. زمانی که ما صورت خود را زیبا میکنیم تا مورد تمجید و تحسین دیگران قرار بگیریم، درحقیقت، به زیبایی زمینی خود رسیدگی کردهایم.»
خرما که اخیراً بهشدت درگیر زیبایی ظاهر شده بود، شتابزده پرسید: «گردو، آیا میگویی، اهمیت دادن به زیبایی ظاهر اشتباه است؟ خب، من دوست دارم تا در چشم همگان زیبا باشم و واقعاً نمیفهمم این کار چه ایرادی دارد؟»
گردو با لبخند پاسخ داد: «خرما، من نگفتم که اهمیت دادن به زیبایی ظاهر، اشتباه است اما باید بدانی که هر کاری، تأثیرات خاص خود را به همراه دارد. آنچه قابل تأمل است، همین واکنش سریع تو نسبت به حرف من است. پیشنهاد میکنم از خودت بپرسی، چرا این کلام گردو، اینگونه مرا به هم ریخت؟ آیا اینگونه نیست که خودت هم در اعماق وجود خود میدانی که زیبایی ظاهر، چندان متعالی و الهی نیست؟»
خرما که مدتها بود صدایی را از درون خود میشنید که میگفت: «راهِ یافتنِ زیبایی، این راهی نیست که تو رفتهای»، با کلام گردو، مطمئن شد حقیقتی در پس ماجرا وجود دارد که باید آن را از زبان گردو بشنود.
گردو ادامه داد: «هیچ اشکالی بر زیبایی زمینی، وارد نیست اما در نظر داشته باشید که با خلق زیبایی زمینی، شما همواره منتظر تأیید و تمجید دیگران خواهید بود. شما خود را در معرض قضاوت دیگران قرار خواهید داد تا اگر نظر آنها در موردتان مثبت بود شاد شوید و اگر منفی بود، اندوهگین باشید. در این نوع زیبایی، شما آزادی و رهایی خود را به چند تعریف کلامی و زبانی فروختهاید و در وجود خود وابستگی بزرگی خلق کردهاید. در واقع، شما دیگر روح و روان پاک و مستقلی نخواهید داشت اما اگر زیباییای که خلق کردهاید، اسارتی برای شما به دنبال نداشته باشد، شما زیبایی خوبی را خلق کردهاید. درحقیقت، وقتی ذهن شما از آن زیبایی و بازتابهای آن رها باشد، هیچ اشکالی بر آن وارد نیست.»
خرما دوباره با شوق فراوان پرسید: «پس اگر ذهن من از بازتاب آن زیبایی و شنیدن نظرات دیگران رها باشد، آن زیبایی، الهی نام دارد؟»
گردو گفت: «خیر، اینگونه نخواهد بود. آن زیبایی همچنان زمینی است و باید بسیار مراقب باشید تا به «زیبایی نفسانی» تبدیل نشود.
زیبایی نفسانی، همان زیبایی است که در اختیار شیطان و اهداف او قرار داده شده است.
و اما زیبایی الهی با انواع دیگر آن، کاملاً متفاوت است. زیبایی الهی، آراستن باطن و زیبا ساختن دنیای درون است که درحقیقت، همان به دست آوردن سیرت زیبا است. من خورشید را دارای زیبایی الهی میبینم؛ زیرا او، علاوه بر آنکه خودش زیبا است، آن را نیز در درون دیگران خلق کرده است. از نگاه من، کسی زیبا است که از فضیلت خود به دیگران هم میبخشد و کمک میکند تا دنیای درونِ سایر موجودات هم، زیبا باشد.
زیبایی الهی از درون به بیرون است؛ یعنی کسی که دارای این فضیلت است، درون زیبایی دارد و از درون زیبای او، ارتعاشی به دیگران میرسد که آنها را هم زیبا میکند.
هیچکس و هیچ چیزی، بهتر از خورشید نمیتواند نماد و مظهر زیبایی باشد؛ او در ذات خود زیبا است و از تعریف و تمجید دیگران بینیاز است. زیبایی او مستقل از رأی و نظر سایرین است. به همین دلیل، او آزاد و رها است و در چنگال هیچگونه نمایش و خودنمایی، گرفتار نیست.»
شلغم پرسید: «آیا این نوع زیبایی، تنها میتواند در خورشید وجود داشته باشد؟ آیا گیاهی وجود دارد که مانند خورشید زیبا باشد؟ چه گیاهی میتواند اینگونه زیبا باشد؟ یا اینکه، مثالی را که زدهای برای هیچکدام از ما کاربردی ندارد؟»
گردو پاسخ داد: «آیا به نظر تو، درسهای من، زیبا نبودهاند؟ آیا این درسها در تو و دیگران، زیبایی خلق نکردهاند؟ آیا صیقلدهندهی آیینهی دلها نبودهاند که قلب را جلا دهند و روح را نشاط بخشند؟ آیا کلام من به خورشید شباهت ندارد؟»
شلغم بهسرعت پاسخ داد: «الحق که همینگونه بودهاند که گفتی. هرچند که من، تاکنون آن را اینگونه مشاهده نکرده بودم.»
پس از آن، گردو رو به خرما کرد و گفت: «ای خرما، به یاد دارم گفتی که میخواهی خلق زیبایی کنی تا چشم دیگران از مشاهدهی آن لذت ببرد.»
خرما پاسخ داد: «درست است. هنوز هم معتقدم که میخواهم این کار را بهخاطر روحیهی دیگران انجام دهم.»
گردو در پاسخ گفت: «اگر تنها هدف تو از زیبا کردن خودت، خدمت به روحیهی دیگران است، آیا میتوانم از تو بخواهم که بهجای خودت، بابونه را زیباتر کنی؟ زیرا بابونه، همینگونه که هست زیبا است و تنها با کمی تلاش برای تغییر، زیباییاش صدچندان خواهد شد.»
خرما که با شنیدن جملهی «بابونه به خودی خود زیبا است»، تیری را در قلب خود حس کرده بود، با دلخوری گفت: «من هیچ علاقهای به زیباتر کردن بابونه ندارم، زیبایی بابونه چه نفعی برای من دارد؟!»
او پس از گفتن این جمله مکثی کرد و با خود اندیشید: «پس من فقط به فکر منفعت خودم هستم، چقدر دردناک است که من اینگونه هستم.»
سپس در غم و اندوهی عظیم فرو رفت و با همان حال، رو به گردو کرد و گفت: «حق با تو است. هدف من، تنها لذت خودم است. من به خوشحالی و شادی دیگران هیچ اهمیتی نمیدهم، فقط میخواهم که خودم مورد تحسین و توجه سایرین باشم. برای لحظهای از خود بیزار شدم گردو، این موجود خودخواه و خودپسند کیست که درون من زندگی میکند؟ چرا تاکنون او را ندیده بودم؟!»
گردو که کاملاً آگاهانه، تیری را از کمان کلام خود به سمت خرما پرتاب کرده بود تا او را متوجه ایراد خود کند، با لبخندی حاکی از رضایت پاسخ داد: «حالا به من بگو که طالب کدام نوع از زیبایی هستی؟ آیا زیبایی زمینی را میخواهی یا زیبایی آسمانی را طلب میکنی؟»
خرما با قاطعیت پاسخ داد: «من مطمئنم که این زیبایی آسمانی است که روحم تشنهی به دست آوردن آن است. زیبایی ظاهری، هرگز این تشنگی را برطرف نخواهد کرد. تلاش برای کسب زیبایی ظاهری، تلاشی بیهوده و بیسرانجام است. من هرگز ندیدهام که تو بهدنبال زیبایی ظاهرت باشی، هرچند که همواره و در چشم همگان، همچون خورشید، تابان و همچون ماه، درخشنده هستی.»
گردو خندید و گفت: «به یاد داشته باش که در هر کاری باید متعادل و میانهرو باشی. از افراط بپرهیز که چون دامی تو را در خود خواهد کشید. هرگز اشکالی در زیباتر ساختن صورت خود، وارد نیست. فقط باید آگاه باشی تا ذهن را از زندان بایدها و نبایدهای آن آزاد کنی؛ زیرا اشکال کار در ذهن و تفکرات محتاجگونهی آن است. اگر در ذهن خود بدانی که زیبایی سیرت و باطن اهمیت بیشتری دارد، بیشترین نیرو و توان خود را در راه زیباسازی دنیای درونت صرف خواهی کرد. هرچند که در عین حال، میتوانی چهرهای آراسته نیز داشته باشی، اما در دل، میدانی که هدف تو از زندگی آراستن چهره نیست بلکه آراستن روح و روان است.
امیدوارم روزی برسد که لذت زیبایی الهی را با همهی وجودت، تجربه کنی.»