حکایت هشتم : طعام خوردن و غرور خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
تگ : استاد
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت هشتم طعام خوردن و غرور

 

ملارضاالدین را با احترامی افزون گفتند: «بفرما و برو در بالای مجلس بنشین و طعامی نوش کن.»

ملا گفت: «قصدم تنها آن بود که نشینم و طعامی خورم و سیر گردم اما مردمان پافشاری بسیاری نمودند که ملا در بالای مجلس نشیند. حال کارم دشوار گشت؛ پیش‌تر، هدفم فقط خوردن بود. حال که به بالای مجلس هدایت شدم، اندر تفکرم که چگونه خورم و به چه میزان خورم تا لایق چنین احترامی که شایسته‌ی بالا نشستن است باشم.»

سپس برخاست و برفت.

گفتند: «چرا می‌روی؟ طعامی خور، آن‌گاه برو.»

ملا گفت: «روم جایی طعامی خورم که غیر از خوردن طعام، مرا هدفی دیگر نباشد.»