حکایت چهل و ششم: دلسوزی و یا کمک حقیقی خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت چهل و ششم دلسوزی و یا کمک حقیقی


عده‌ای ملارضا‌الدین را گفتند: «ملا! در تو عطوفت و مهر و دلسوزی نبینیم.»

ملا گفت: «از چه روی این‌گونه اندیشید؟»

جماعت گفتند: «مشکلات مردم بینی و غم نخوری.»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «شما مشکلات مردم بینید و ناراحت شوید؟»

آنان پاسخ دادند: «بلی ملا! ما را دلی باشد غم‌خوار خلایق؛ اما گویی تو را دلی نیست که غمگین شود و بسوزد از برای محنت مردمان.»

ملا‌رضا‌الدین لبخندی زد و گفت: «دل که دارم، اما نمی‌سوزد؛ درست گویید. شما نیز توانید چنان کنید که مانند من دلتان نسوزد.»

آنان باز گفتند: «تو چه کردی ملا؟ ما چه کنیم؟»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «دلی که تواند خدمت مردم کند، از عشق و محبت پر شود و دیگر جایی برای سوختن باقی نگذارد. دلی سوزد که خودخواهی در آن باشد. آن‌که دل در ره کمک و محبت به مردم صرف کند، عشق نیز در آن جریان یابد.»

جماعت گفتند: «ملا، پس چه کنیم تا دلمان نسوزد؟»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «در این باب، دو راه در عالم بدیدم.

راه نخست انتخاب خودخواهی بوَد. این‌چنین که عده‌ای گویند به ما چه ارتباطی دارد که دگر مردم در دشواری و تنگنا هستند. این راه به نظر سهل و آسان آید، اما مدتی بعد، آن‌ها که از دستگیری از خلایق دریغ کرده‌اند، از عاملان سختی و مشکل، غر و شکایت و کینه خواهند داشت و قلبشان علاوه بر خودخواهی به کینه نیز آلوده گردد.

راه دوم که کمتر کسی چون من انتخاب کند، این‌گونه بوَد که شخصی با تعقل و تفکر نِشیند و توان خود در کمک به مردم سنجد، و سپس همان کند. پس توان مشخص شود و کار و تلاش آغاز گردد. اگر تهی‌دستی بیند و کمکی در توان وی نباشد، پس جای سوختنِ دل نیز نباشد.

پس هر آن کس، خود شایسته‌ی آن است که تصمیم گیرد چه خواهد.»