حکایت اول: دانش الهی ابزار است و نه محصول؛ محصول بستگی به شعور استفاده از ابزار دارد. خواندن
حکایت اول دانش الهی ابزار است
عدهای، ملارضاالدین را به محکمه کشاندند و او را متهم نمودند که تو مردم را با درسهای عرفانی که تعلیم میدهی، گمراه میکنی!
ملارضاالدین گفت: «من طبیب هستم و عرفان تعلیم نمیدهم.»
گفتند: «اما تو مدام از درسهای عرفانی و مذهبی سخن میگویی!»
ملارضاالدین پرسید: «آیا میدانید تفاوت عرفان و طبابت در چیست؟ بگذارید مثالی بزنم؛ اگر کسی پوست بدن آدمی را مداوا کند، کارش عرفانی است؟»
گفتند: «خیر! او را طبیبِ پوست خوانند.»
ملا بگفت: «من نیز مانند طبیبِ فکر هستم. عرفان و مذهب به اعتقادات مردم مربوط است. نکته در اینجاست که اعتقادات از این رو اعتقاد محسوب میشوند، که ماورای درک آدمیان باشند. هرآنچه در درک مردمان نگنجد، ماورا تلقی میشود. از این رو مردم، بزرگان دین و عرفان که درک و عقلشان در سطح ماورای مردم است را قبول دارند و عقل و درک آنها را میپذیرند؛ اما من از اعتقاد و باور نگفتم. شناخت و درمانِ فکر، بخشی از درک و فهم من است و برای من در ماورا نیست. من فکر را میشناسم و بر آن احاطه دارم؛ پس من به مانند طبیبِ فکر هستم. در افکار تفحص و تعمق کرده و سپس افکار بیمار را درمان مینمایم.»
گفتند: «اگر تو ادعای طبابت داری، مدرک آن کجاست؟ آن را نشانمان بده!»
ملارضاالدین گفت: «مگر فکر را میبینید که مدرک مرتبط به امور افکار را سراغ میکنید؟»
گفتند: «تو با درسهایت در دین و مذهب مردم تأثیر میگذاری! تو باور مردمان را تغییر میدهی!»
ملا گفت: «من دین و باور هیچکسی را تغییر ندادهام. بالعکس، اگر شخصی باوری دارد اما فکر مریضی نسبت به آن باور دارد، آن را ترمیم مینمایم. همانطور که هر کسی با بدنش کار متفاوتی میکند.»
گفتند: «پس آیا کفار و بیدینان را به شاگردی میپذیری؟»
ملا گفت: «کسی بدنش را برای ورزش میخواهد، دیگری بدنش را برای کامجوییهای نفسانی و کسی دیگر بدنش را برای نماز و عبادت و بندگی؛ هر یک از آنها وقتی نزد طبیب میروند، درمانگر نمیپرسد درمان از چه روی میخواهی! من نیز افکار را درمان میکنم و شخص میتواند کافر یا مؤمن و یا صاحب هر عقیدهای باشد.»
گفتند: «طبیبان جایی درس خواندهاند و آموختهاند اما تو بیسوادی و طبابت میکنی؟»
ملا گفت: «عدهی زیادی طبابت را آموختند! اما معدودی هم در ذات خود داشتهاند و مانند سقراط، افلاطون و ابوعلی سینا آن را تعلیم دادهاند! طبیب خوب طبیبی است که بدون اکتساب و به صورت ذاتی بداند! مگر شما، نگارگریهای داوینچی را که نظاره میکنید میگویید از که آموخته و مدرکش چه بوده است؟ مگر اکتشافات انیشتین را میبینید میپرسید از که آموخته؟ خیر، او را تحسین کرده و میگویید که به چه کسانی آموخته است! من نیز درمانِ افکار میدانم و به دیگران میآموزم!»
آنها سکوت کردند و دیگر هیچ سخنی نگفتند.
سپس ملارضاالدین پرسید: «حال شما که مرا متهم نموده و قضاوت مینمایید، بگویید آیا مکتبی را در این زمینه گذراندهاید و یا آموختهاید که چگونه کسی را قضاوت و متهم کنید یا این را ذاتی میدانستید؟ من این تخصص را ندارم و نیاموختهام. آیا میشود به من بیاموزید چگونه میتوانم دیگران را متهم و یا بازخواست کنم؟»
جان کلام: در هر تخریبی از جنس انتقاد، اتهام، غیبت، دروغ و قضاوت هیچکسی نیازمند مدرک نیست! گویی همگی متخصصاند و همگی پذیرفتهاند که دیگران نیز تخصص دارند.