حکایت بیست و دوم: عید خواندن
حکایت بیست و دوم عید
جمله یاران با شور و اشتیاق نزد ملارضاالدین آمدند و وی را گفتند: «سال نو مبارک بادا!»
ملارضاالدین گفت: «من سال نویی ندیدم. از این سالهای تکراری بسیار دیدهام، ولی هنوز هیچ سال نویی ندیدهام. شما با این خیال خود که هر سالِ آمده را سالی نو میپندارید، خوش باشید! ای کاش به هر روزِ آمده، چون روزی نو مینگریستید. زین سان که خورشید هر صبح طلوع میکند، پس با شعف بسیار جشن میگرفتید و میگفتید: روزی نو آمده است!»
جماعت مشتاق را شوری فتاد و پرسیدند: «ملا جان، برای تو چه چیز نو محسوب شود؟»
ملارضاالدین گفت: «نو بودن را دو شرط باشد: آن چیز که مربوط به من باشد و واقعاً برایم جدید و نو باشد؛ یعنی پیش از این، من آن را نداشتم و اکنون آن را دارا شدم.»
جماعت گفتند: «مگر سال نو از برای تو نیز نیست؟»
ملارضاالدین گفت: «اگر سال نویی باشد، برای زمین است و باید به زمین شادباش و تهنیت گفت. البته که زمین نیز از این سالهای نو بسیار دیده است و نو بودن آن را نیز درک نکند.»
حضار گفتند: «پس چه چیز برای شخصِ تو نو محسوب میشود؟»
ملا گفت: «هر چیزی که برای آن سعی بسیار نمودم و بالاخره آن را به دست آوردم. حال شما بگویید آیا برای نو شدن سال، زحمتی کشیدهاید؟ اگر شما را تلاشی نبوده است، پس سال نو از آن شما نیست!»
جماعت گفتند: «ای ملا، تو را چه چیز نویی مقبول افتد؟»
ملارضاالدین گفت: «اگر شاگرد مکتب هستید، فارغ شدن از آن درس و مکتب را جشن بگیرید، که بسی نو میباشد و برایش زحمت بسیار کشیدهاید. اگر همسری برگزیدید و ازدواج کردید، آن نو باشد و زحمت کشیدهاید که لایق همسر شدن شدهاید. اگر به مدرسه علومی خاص میروید، تحقیق و دستاورد و هرچه که به دست آوردید، نو میباشد؛ پس زمان جشن است! خلاصه آنکه، هر چیزی که نو است و شما برایش تلاش نمودهاید را جشن بگیرید. رویش مجدد زمین در بهار جشن ندارد. اگر آن جشن دارد، آمدن زمستان، تابستان و پاییز نیز جشن دارد. اگر تمام سال را برای آبادانی زمین زحمت کشیدید، آنگاه جشن و سور، سزاوار شما باشد.»
جماعت گفتند: «ملا جان، تو خود، چه چیز را جشن میگیری؟»
ملارضاالدین گفت: «من همهی تلاش خود بر آن داشتم تا بسان آن یار پنهانم شوم! هر ذرهی من که خدایی شود و از جنس خدا گردد، آن را جشن گیرم.»