حکایت سی و چهارم: هدیه از بهر نیاز دگران، یا از بهر شیرین ساختن خود؟! خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت سی و چهارمین


چند تن از مردمان هم‌ولایتی نزد ملارضاالدین رسیدند و از وی پرسیدند: «ای ملا! حال که به سرزمین پارسیان می‌روی، چه تحفه و سوغاتی از برای ایشان می‌بری؟»

ملارضاالدین گفت: «هیچ!»

جماعت گفتند: «از چه روی هیچ چیزی نمی‌بری؟ آیا ایشان را دوست نمی‌داری؟»

ملا پاسخ داد: «ایشان را بسیار دوست می‌دارم؛ از این روی تحفه‌ای نمی‌برم و سوغاتی نمی‌دهم.»

مردم گفتند: «ملا! تو مخالف ما هستی! ما چون کسی را دوست می‌داریم، تحفه‌ای از برایش می‌بریم.»

ملارضاالدین گفت: «آیا با ایشان مراودات دوستانه و تعاملات محبت‌آمیز و مستمر دارید؟»

جماعت گفتند: «گاهی بله و گاهی مابین‌مان کدورت‌هایی نیز می‌باشد.»

ملا گفت: «پس صحیح است! من خلاف شما عمل کنم؛ زیرا که من کدورت خلق نکنم و فقط محبت باشم.»

جماعت گفتند: «تو تحفه و سوغات تهیه نمی‌کنی، پس چگونه محبت خلق کنی؟!»

ملا پاسخ داد: «شما از بهر چه، تحفه و سوغات می‌برید؟»

آنان گفتند: «ما سوغات دهیم تا دیگران ما را دوست داشته باشند و بدانند ما نیز دوستشان می‌داریم و از برای ایشان تحفه‌ ستانده‌ایم؛ پس رشته‌ی محبت برقرار کنیم.»

ملارضاالدین گفت: «پس می‌خواهید با سوغات رشته‌ی محبت برقرار کنید. اگر محبت واقعی داشتید، نیاز به ایجاد آن رشته‌ی محبت نبود؛ چون محبت ندارید بایستی که ریا کنید و جهد نمایید تا خودی نشان دهید؛ و سپس توقعی خلق کنید و در پس چند سوغات، کدورت به ‌جای محبت بکارید.»

جماعت گفتند: «تو چگونه محبت کنی؟!»

ملارضاالدین گفت: «من ‌نخواهم که نشان دهم محبت دارم. ندانم اصلاً چه میزان محبت دارم و نخواهم متفاوت از آنچه هستم، بنمایانم. پس مرا سعی و ریایی نباشد. اما به وقت نیاز، اگر توانم باشد کمک کنم، وگر نباشد، چیزی نگویم. شما سوغات از بهر تولد و سالروز و غیره بَرید و نیاز طرف نبینید، چون قصد نشان دادن خود و تحسین شدن دارید.»

جماعت گفتند: «حال اگر سعی کنیم بر پایه‌ی نیاز ایشان تحفه و سوغات بَریم چه؟»

ملا خندید و گفت: «آیا ایشان گفته‌اند که چه نیاز دارند و یا اینکه شما فقط حدس و گمان زدید؟! آیا فقط یک وعده در سال به آن نیاز دارند و یا هر روز؟! پس چرا روزهای دگر نیندیشید؟! حال تصور کنید به دیدار دوستی متموّل می‌روید؛ او مال‌دار است و شما پیشکشی می‌برید. حال بگویید نیاز اوست؟! و یا شیرین ساختن خود؟!»

جماعت خاموش شدند و چیزی نگفتند.

ملا ادامه داد: «پرسشی دارم که نیت شما را روشن سازد. دوستی جشنی دارد و شما باقلوایی می‌برید. آیا باقلوا بیشترین نیاز آن شخص است؟! یا به‌ نظر شما به خوار و بار و روغن، نیاز بیشتری دارد؟! شما باقلوا می‌برید زیرا در مقام مقایسه با خوار و بار، بسیار زیباتر و تجملاتی‌تر است و خواست شما این باشد که سوغاتیِ تحفه‌گونه بَرید.

من اما محبتم از بهر خود نیست و برای نیاز شخص است. پس ممکن است نان یا میوه بَرم! اگر شخصی نیازمند نیست، پس نَبَرم.

محبت من، واقعی و برای ایشان باشد؛ به وقت نیاز آن‌ها و توان خویش، همیشه باشد.»