قسمت 24: فضاها و احتمالات موجود در آنها خواندن
قسمت 24: فضاها و احتمالات موجود در آنها
قسمت بیست و چهارم: فضاها و احتمالات موجود در آنها
شلغم از خواب نیمروزی خود بیدار شد و نگاهی به اطراف کرد. او با دیدن گردو که با خود خلوت کرده بود، سؤالی را به یاد آورد. پس به سراغ او رفت و با صدای بلندی پرسید: «ای گردو، سؤالی دارم که بهشدت ذهنم را درگیر کرده است. آیا اکنون میتوانم آن را از تو بپرسم؟»
با صدای بلند شلغم، همهی گیاهان ساکت شدند. گردو نگاه پرمحبتی به او کرد و سر خود را به نشانهی تأیید تکان داد. شلغم که خود را مورد توجه اطرافیان دیده بود، با صدای بلندتری پرسید: «آیا ممکن است روزی در آینده، من به یک درخت پرتقال تبدیل شوم؟»
پیش از آنکه گردو پاسخی بدهد، بادام با تعجب پرسید: «معلوم است که ممکن نیست، این چه سؤال عجیبی است که میپرسی؟!»
گردو لبخندی زد و این بار سرش را به نشانهی تأیید حرف بادام، تکان داد. اما برخلاف بادام، گردو این سؤال را بیفایده نمیدید؛ زیرا پاسخ آن میتوانست، دری از گنجینهی اسرار الهی بهسوی گیاهان باغ باز کند.
پس با صدای بلند گفت: «عزیزانم، آیا همهی شما سؤال جالب شلغم را شنیدید؟ او میخواهد بداند آیا برایش ممکن است به یک درخت پرتقال تبدیل شود؟»
پرتقال با چهرهای در هم کشیده و با گلایه گفت: «گردو، تو به این سؤال مسخره میگویی جالب؟ همین مانده بود که روزی یک شلغم، به من تبدیل شود!»
گردو نگاهی به پرتقال کرد و به آرامی گفت: «بهتر است با این لحن تند و این کلام مغرورانه صحبت نکنی. چیزی به نام سؤال مسخره وجود ندارد.»
شلغم دوباره پرسید: «چرا من شلغم شدم و به این شکل درآمدم، اما پرتقال درختی شد و تا به این حد قد کشید. آیا این غیرمنصفانه نیست؟»
کلم با تمسخر گفت: «شلغم حسابی دیوانه شده است. فکر کنم طوفانهای چند روز پیش، ضربهی محکمی بر سرش وارد کرده است.» و تا خواست خندهای از تمسخر سر دهد، چشمش به گردو افتاد که او را با جدیت نگاه میکرد. پس با سرفهای، گلوی خود را صاف کرد و با اخم ادامه داد: «این گردو هم، گاهی زیادی سخت میگیرد. خب سؤال شلغم واقعاً خندهدار بود!»
گردو با مهربانی پاسخ داد: «نام آن ظلم نیست ای شلغم! بلکه احتمال نام دارد.»
شلغم که از پاسخ گردو فهمیده بود که سؤالش از نظر او بیمعنا نیست، با غرور نگاهی به دیگر گیاهان کرد و ادامه داد: «منظورت از احتمال چیست ای گردو؟ آیا من میتوانم احتمال دیگری هم باشم؟»
گردو پاسخ داد: «زمانی تو یک احتمال بودی اما اکنون، دیگر یک احتمال نیستی و به وقوع پیوستهای. درحقیقت تو اکنون متجلی شدهای. بنابراین، پس از متجلی شدن چیزی، آن چیز دیگر نمیتواند یک احتمال باشد.»
گیاهان همگی سکوت کرده بودند. آنها میتوانستند بفهمند که گردو نکتهی مهمی را میگوید، اما بهجز بادام که پیشتر در مورد آن موضوع از گردو شنیده بود، کسی حرفهای او را درک نمیکرد.
شلغم با علاقه پرسید: «من چطور میتوانم به احتمال دیگری تبدیل شوم؟»
گردو پاسخ داد: «همانطور که گفتم، تو اکنون متجلی شدهای و دیگر نمیتوانی به احتمال دیگری تبدیل شوی. مگر آنکه...»
در این لحظه، گردو کمی تأمل کرد و از ادامهی جملهی خویش منصرف شد.
او کمی مکث کرد و سپس ادامه داد: «اما بدان که احتمالاتی وجود دارند که امکان تجلی آنها، هنوز برای تو فراهم است.»
شلغم با هیجان پرسید: «پس آیا امکان آن وجود دارد که من به موجود دیگری تبدیل شوم؟»
گردو پاسخ داد: «خیر. اکنون دیگر برای تو ممکن نیست که تبدیل به چیزی به غیر از شلغم شوی. اما احتمالات دیگری هنوز هم برایت وجود دارند. تو اکنون میتوانی شلغمی خوشاخلاق یا شلغمی بداخلاق باشی یا میتوانی شلغمی تلخ یا شیرین باشی. میبینی شلغم؛ هنوز هم احتمالاتی برای تو ممکن است.»
شلغم دوباره با لحنی پر از خواهش و تمنا پرسید: «آیا دیگر امکان آن وجود ندارد من به چیزی جز شلغم تبدیل شوم؟»
گیاهان که دیگر کمکم از سؤالهای ممتد شلغم به ستوه آمده بودند، با کلافگی و شکایت به یکدیگر میگفتند: «خب معلوم است که شلغم، شلغم است و هر گیاهی همان چیزی است که هست و نمیتواند به غیر از آن باشد. حتی اگر میلیونها سال هم گذشته باشد، ماهیت هیچ موجودی قابل تغییر نیست. این شلغم خودش را به نادانی زده یا همینقدر نادان است!»
پچپچ و هیاهو در میان گیاهان ادامه داشت تا اینکه صدای گردو، سکوت را در میان آنان حاکم کرد.
او با لحنی قاطع گفت: «بله شلغم، باید بگویم که تو میتوانی به چیز دیگری هم تبدیل شوی.»
شلغم با ناباوری پرسید: «راست میگویی گردو؟! حقیقتاً احتمال دیگری هم برای من وجود دارد؟»
گردو با لحنی قاطعتر پاسخ داد: «بلی، چنین امکانی وجود دارد.»
در این لحظه بادام پرسید: «خالق این احتمال چه کسی است، گردو؟! آیا باغبان خالق آن است یا خورشید آن را خلق میکند؟ مگر نه اینکه اگر باغبان اراده کند، میتواند حتی از شلغم، پرتقال بگیرد؟»
گردو پاسخ داد: «خیر، باغبان خالق احتمالات نیست. او روح قدسی این باغ است. او صاحب راز حقیقت و مادر واقعیت است. به عبارت دیگر؛ واقعیت، زاییدهی او است. او صاحب صداقت است و بر اساس حق عمل میکند. او رشددهندهی حقیقتِ درون هر موجود است.»
پرتقال با هیجان گفت: «فهمیدم. خورشید خالق احتمالات است. آری، تنها خورشید است که میتواند خالق احتمالات باشد.»
گردو خندهای کرد و گفت: «خیر، خورشید روشنگر احتمالات است و همچنین سمبول انتخاب درست در احتمالات است.»
ترب که از کل مکالمات چیز چندانی متوجه نشده بود، با سرگشتگی پرسید: «احتمال دیگر چیست گردو؟! من که از حرفهای تو چیزی نمیفهمم.»
گردو گفت: «بسیار خب ترب عزیز، بگذار تا آن را به زبان سادهتری بازگو کنم.
«فضا» مادر همهی احتمالات جهان است. او امکان هر نوع پدیدهای در خلقت است و در عین آنکه خود خالی از هر چیز است، مادر جهانی است که در آن زندگی میکنیم. فضا در درون خود دو چیز را خلق کرده است: یکی خورشید و دیگری باغبان.
خورشید، نشانگر نور در خلقت است و هر چیزی که نور خورشید را دریافت کند، درحقیقت احتمال درست را انتخاب کرده است. نور خورشید همیشه و در همهجا وجود دارد.
روح قدسی یا همان باغبان نیز مانند خورشید، همیشه و در همهجا وجود دارد. هر احتمالی پس از خلق، توسط باغبان پرورش داده شده و نمایان میشود. او نشاندهندهی حقیقت در واقعیت این جهان است. برای همین، او را پدر حقیقت نیز مینامند.»
با وجود اشتیاق فراوان گیاهان به حرفهای گردو، آنها تمامی مطلب را درک نمیکردند.
با دیدن چهرههای سرگردان و متحیر گیاهان، گردو با خود اندیشید درک این موضوع، برای این گیاهان کم سن و سال، آسان به نظر نمیرسد.
پس با صدای بلندی گفت: «بگذارید برایتان مثال سادهتری بزنم: اگر من اکنون ساکت و خاموش باشم، شما از سوی من چه خواهید شنید؟»
بادام پاسخ داد: «هیچ، در آن صورت تنها یک فضای خالی وجود خواهد داشت.»
گردو دوباره پرسید: «اگر کلامی بر زبانم جاری کنم چطور؟»
بادام دوباره پاسخ داد: «آنگاه ما کلامی که تو در فضا خلق کردهای را خواهیم شنید.»
گردو ادامه داد: «آیا زمانی که ساکت بودم، امکان شنیدن هر نوع کلامی از سوی من وجود نداشت؟ آیا در آن هنگام، تو با خود نمیاندیشیدی که ممکن است اکنون، گردو کلامی از سر خشم بر زبان جاری کند یا حرفی از روی مهر و محبت بزند؟ آیا ممکن نبود که من از سر غرور، حرفی بزنم؟»
بادام گفت: «درست است. اگر تو سکوت کرده باشی، یک فضای خالی موجود است که در آن امکان خلق همهچیز وجود خواهد داشت. هرچند هنوز هیچ امکانی رخ نداده است. زمانی که تو حرف میزنی، یکی از همین احتمالها، به وقوع پیوسته و از حالت احتمال خارج شده است. به عبارت دیگر؛ آن احتمال، دیگر متجلی شده است.»
گردو لبخندی از رضایت زد و گفت: «کاملاً صحیح است. هر کلامی که بر زبان من جاری میشود، احتمالی بوده که دیگر به وقوع پیوسته است. تا زمانی که من ساکت هستم، امکان و احتمال خلق هزاران گونه کلام، وجود دارد و این هزاران گونه، همان احتمالات متجلی نشدهای هستند که هر لحظه امکان تجلی آنها ممکن است.
بنابراین من، صاحب وقوع یا عدم وقوع یک احتمال در کلام خود هستم. در درون من، قسمتی نورانی وجود دارد که مانند خورشید، تابان و درخشنده است. من هر کلامی را که متجلی میشود، با آن قسمت نورانی میسنجم که بدانم این کلام تا چه حد درست است؛ همچنین برای من حنجرهای وجود دارد که با ارادهام کلامی را متجلی خواهد کرد. آیا آنچه که میگویم برایتان روشن است؟»
گیاهان یکصدا پاسخ دادند: «آری، اکنون سخن تو برای ما روشن است.»
گردو ادامه داد: «پس اکنون دیگر برایتان قابل درک است که فضا، صاحب همهی احتمالات جهان است و برای هر موجودی، تجربهی احتمالِ دلخواهش را ممکن میکند. به همین دلیل است که ما با آزادی اختیار خلق شدهایم تا احتمالات مختلف را بسنجیم، ببینیم و امتحان کنیم.
همچنین باید اضافه کنم که سه لایه در فضا وجود دارد:
لایهی سوم فضا، آن چیزی است که با من و همه احتمالاتِ ممکن برای من، مرتبط است. همهی آن چیزیهایی که میتوانم؛ تولید کنم، امتحان کنم و یا تغییر دهم. تمام اعمال، افکار و رفتار من، از این دست هستند.
لایهی دوم فضا، همین باغی است که ما در آن زندگی میکنیم. احتمالاتی به وقوع پیوسته که در نتیجهی آنها ما تبدیل به گردو، شلغم، بادام و غیره شدهایم. همهی این احتمالات در فضای این باغ رخ دادهاند و ما دیگر نمیتوانیم آنها را تغییر دهیم.
لایهی اول، مرتبط با «خلقت اولیه» است. در آنجا، هیچ شیء و یا احتمالی وجود ندارد. آن فضا «امکان اولیه» نام دارد.
امکان یک موجود، در فضای دوم و سوم، وابسته و محدود به خلقت او در جهان اولیه است. بهعنوان مثال: شلغم دیگر نمیتواند به ترب یا گردو، تبدیل شود؛ چون وجود شلغم در لایهی فضای دوم، اتفاق افتاده است. اکنون، شلغم به شلغم بودن محدود شده است اما احتمال و امکان بعدی برای او، نوع و کیفیت آن است.
در لایهی سوم، او میتواند انتخاب کند که مثلاً شلغمی مهربان یا شلغمی خودخواه باشد.
در لایهی اول فضا، هیچ محدودیتی وجود ندارد و هر امکان و احتمالی که خواسته شود، قابل خلق است. این لایه میتواند هزاران باغ و در هر باغ، هزاران موجود خلق کند. باغ ما در آن جهان، تنها یک خلقت از میان میلیونها امکانِ موجود برای خلقت است.»
سکوت دلانگیزی بر فضای باغ، حاکم شد. گویی در تمام گیاهان باغ، احساس حقارتی حاصل از درک عظمت جهان هستی، حاصل شده بود. چراکه تا پیش از آن، تصور میکردند که تمامی جهان در باغ کوچک آنها خلاصه شده است. اما اکنون فهمیده بودند که عظمت جهان خلقت، بسیار فراتر از تصورات آنها است.
شلغم گفت: «پس اگر من هنوز در فضای اولیه باشم، میتوانم به موجود متفاوتی تبدیل شوم اما در فضای دوم و سوم، من محدود به خلقت اولیهی خویش در فضای اول هستم. برای همین من اکنون و در این فضا، دیگر نمیتوانم به ترب یا گردو، تبدیل شوم.»
گردو سرش را به نشانهی تأیید تکان داد.
بادام با احساس شادی حاصل از یک درک ارزشمند، گفت: «پس مادر خلقت، فضا است و فضا، در سه لایه وجود دارد. وجودِ فضا است که به ما امکان خلقت در درون خود را میدهد. آیا این درست است گردو؟»
گردو با احساس رضایت پاسخ داد: «درست است بادام عزیزم. فضای اول، فضای ربانی؛ فضای دوم، فضای روحانی و فضای سوم، همین باغی است که در آن زندگی میکنیم و فضای زمینی نام دارد.»
گیاهان دوباره سکوت کردند. درسی که از گردو آموخته بودند آنقدر برایشان شیرین بود که دیگر کسی نمیخواست با کلام بیهوده، لذت آن شیرینی را به تلخی تبدیل کند.