حکایت هفتم : عقل عاقل نمایان خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
تگ : استاد , سلف_ایمیج
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت هفتم عقل عاقل نمایان

 

از ملا‌رضا‌الدین پرسیدند: «ای ملا! تو زمانی که طفلی بودی، چگونه بودی؟»

ملا‌رضا‌الدین پاسخ داد: «همان‌گونه که اکنون هستم.»

گفتند: «یعنی از زمان طفولیت تا به الان، عقل و خردت رشدی نکرده است؟»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «سادگی‌ام تغییر نیافته و غرورم رشدی نکرده است.»

حضار خندیدند و گفتند: «عقل و خردت چه؟»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «یافتم که کارِ عقل در آدمیان، از برای ساختن ظاهری آراسته و انسانی با ظاهر وارسته است!

از پیچیدگی درون، ساختن چهره‌ی زیبا و اخلاقی و همچنین ظاهری و بیرونی است که عقلِ بسیار لازم دارد. سادگی و غرور من همانند طفلی است و نیاز به عقل بیشتر ندارد.»

باز پرسیدند: «آیا می‌گویی که ما غماز هستیم و دو چهره داریم، و تو یکی؟»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «زمانی که طفلی بودم، دانستم که بیشترین کاربردِ عقل، در ساختنِ ظاهری خوب در نظر دیگران است. تفکر بسیار کردم که چقدر عقل نیاز دارم تا آن‌گونه که می‌خواهم، خود را به دیگران بنمایانم! چون عقل و توان زیاد لازم بود و من آن را نداشتم، از این‌ رو تصمیم گرفتم ظاهرم مانند باطنم باشد که نیازی به عقل بیشتر نباشد.»

حضار پرسیدند: «سادگی چیست؟ یعنی چه که تو ساده‌ای؟»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «به قدر دیاری پهناور فاصله است میان آنچه که هستیم و آنچه که می‌نمایانیم. آن دیار هرچه ساده‌تر باشد، تبدیل درون و بیرون ساده‌تر است و هرچه پیچیده‌تر باشد، محاسبات و منطق‌های بسیار وجود دارد‌، سپس عقل و اندیشه بیشتری لازم است.»

گفتند: «چه گویی ملا؟! این پیچیدگی کجاست؟! ما پیچیدگی در خود نبینیم!»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «وقتی عزم خروج از منزل کنم، جامه‌ای که دارم را بر تن کنم و روم. وقتی شما بیرون روید، عقل بسیار باید که با چه رنگ خود را بیارایید! کدامین جامه را بر تن کنید، چه نوع جامه‌ای بپوشید! برای پوشش خود باید عقل و منطق و نظر هزاران نفر دیگر را درون دیار و ذهن و منطقتان، بدانید تا سپس تعقل کنید. عقل و انرژی بسیار بر هر انتخابتان گذارید؛ هر انتخابتان، هزاران چون ‌و ‌چرا دارد و به نظر هزاران تن متصل است. اما عقلِ من، بسیار اندک است و فقط می‌تواند هرآنچه که خودم هستم و می‌خواهم باشم را بنمایاند.»