حکایت چهل و چهارم: زیبایی روح خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت چهل و چهارم زیبائی روح


روزی ملارضاالدین رو به شخصی کرد و او را گفت: «عشق کافی در وجود تو نیست و همسر خویش دوست نمی‌داری. چند روزی به تأمل نشین؛ باشد که علت کمبود عشق را در خویش بیابی.»

آن تن گفت: «دانم ملا! همسر من از زیبایی بهره‌‌ی چندانی نبرده؛ خصوصاً دماغی نامتناسب دارد.»

ملارضاالدین گفت: «یعنی تو علت کاستی عشق به همسرت را عدم تناسب دماغش دانی؟! به من بگو، حال اگر طبیبی دماغ او را شمایلی زیبا بخشد و سپس مشاطه‌ای او را اندکی بیاراید، عشق تو افزون گردد؟!»

شخص گفت: «بلی ملا! القصه جاذبه‌ی مرد و زن میان ما وجود دارد. دانم که بسیارند زیبارویانی که توان دارم با آنان عاشقی کنم.»

ملا بخندید و ‌بگفت: «پس میزان عشق تو، به دماغ همسر و یا زیبایی زنان متصل است؟!»

شخص گفت: «بلی ملا! جمال و خوب‌رویی است که عشق را سازد.»

ملا که حیران گشته بود گفت: «پرسشی از تو دارم؛ آیا مادرت زیباست؟!»

شخص گفت: «بلی او زیباست. او را بسیار دوست دارم؛ او زیباست.»

ملا گفت: «اما او را از وجاهت، بهره‌ای نیست و خویشتن نیز نمی‌آراید.»

شخص گفت: «بله ملا، اما مادرم فرتوت گشته و قابل قیاس با همسر و دیگر زنان نیست.»

ملا گفت: «پس مادر خود زیبا بینی اما همسر خود زیبا نبینی؟! درحالی‌که همسرت جوان‌تر و زیباتر است. بگذار نکته‌ای گران تو را گویم. عشق، در دل است و شهوت در چشم. عشق، کیفیت روح بیند و زیبایی اخلاق؛ شهوت اما دماغ بیند و آرایش، بزک و پیرایه. تمام آنچه شهوت دارد، چشمی ظاهربین است. او عاشق نشود، ارضا گردد! تو مادرت را با دل بینی، پس روح و اخلاق او رؤیت کنی اما همسرت را با دل نبینی و به دنبال عشق او نباشی. بیاموز که همسرت را نیز با دل دوست بداری، نه با چشم. آن‌گاه به جای دماغ، روحی عظیم بینی که با دل و عشق جوانه زند.

دریغا که گاه روح‌های بزرگی را دیدار کنیم اما به واسطه‌ی چشم ظاهربین، توان درک حضور آنان، هرگز نصیب نگردد.»