حکایت پنجاه و سوم: زن، زندگی، آزادی خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
تگ : استاد
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت پنجاه و سوم زن زندگی آزادی


شخصی دوان‌دوان در حال شعار دادن بود: «زن، زندگی، آزادی؛ زن، زندگی، آزادی...» 

در همین حال آن شخص به ملا‌رضا‌الدین که از معبری می‌گذشت رسید و به او گفت: «ملا! تو با من همراه نمی‌شوی؟»

ملا‌رضا‌الدین پرسید: «کجا؟»

آن شخص گفت: «اعتراض و تظاهرات!»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «اعتراض به چه کسی، برای چه چیزی و به چه دلیلی است؟»

شخص گفت: «حقوق زنان! حقوق زنان!»

سپس ادامه داد: «زن، زندگی، آزادی!

ای ملا! مگر تو به امرِ آزادی حقوق نسوان معتقد نیستی؟»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «از قضا مدتی است که اندر باب این مسأله، مدام در حال تأمل هستم. بایستی که این امر که آزادی زنان است را به اجرا درآوریم.»

شخص گفت: «پس راهی شو تا شعار دهیم و برویم.»

ملا‌رضا‌الدین شروع به شعار دادن کرد و رفت!

شخص گفت: «ملا، کجا می‌روی؟ از این سوی باید رفت.»

ملا‌رضا‌الدین گفت: «آخر خانه‌ی من از این سو است.»

شخص گفت: «خانه چرا ملا؟ محل اعتراض از این ره است.»

ملا‌رضا‌الدین پرسید: «اعتراض به که؟!»

شخص گفت: «حکومت! دولت!»

ملا سرش را پایین افکند و گفت: «در خانه‌ی ما یک زن بیشتر نیست و تنها کسی که آزادی او را سلب کرده، خودِ من هستم. پس به خانه‌ام می‌روم تا علیه خویشتن شعار دهم. باشد که بیاموزم همسر خویش را ارج نهم و احترام بیشتری بگذارم و به وی آزادی بیشتری دهم. تو نیز در این میان، برایم پیام‌آورنده‌ی خدا بودی.»

سپس ملا شعارگویان راهی شد و به سمت خانه‌ی خویش رهسپار گشت.