حکایت شصت و هشتم: راه و بیراه خواندن
شیخ مفیدالدوله شمشیری به راهی در گذر بود. شخصی وی را دید و بگفت: «ای شیخ! من به دنبال عشق الهیام؛ بگو کجا و چگونه آن را بیابم؟»
شیخ گفت: «عشق الهی از بهر چه خواهی؟»
شخص گفت: «عشق الهی! عشق به حق و برای حق! ای شیخ! واقعاً تو نمیدانی که این ارزش از برای چیست؟ همگان به دنبال عشق الهیاند.»
شیخ گفت: «فرض که ندانم. تو بگو فایدهاش چیست و از چه روی جویای آنی؟»
شخص گفت: «دلم طالب تجربهی عشق الهیست. یا شیخ! من بسی از زمین و زمینیان خستهام. به دنبال عشق الهی هستم که خود را با آن پاک نموده و لذتی از آن عشق والا ببرم.»
شیخ مفیدالدوله شمشیری با خندهای تلخ گفت: «به خانهات رو و با همسر و خانوادهی خود مهربان باش.»
شیخ این کلام بگفت و راهی شد.
شخص که گمان کرد شیخ او را به سخره گرفته، به دنبال شیخ روانه گشت و بگفت: «ای شیخ! من به دنبال عشق خداوند هستم؛ نه عشقهای زمینیان. تو خود مگر نشنیدهای که ملارضاالدین نیز همهی شاگردانش را تشویق به عشق و حق میکند؟ پس چرا چنین میگویی؟ راه بر من بگشا و بگو چطور عشق حق در من جلوه کند؟»
شیخ گفت: «راز بر تو گشودم، ولیکن تو گوش شنیدن نداری.»
شخص گفت: «شیخ تو گفتی که به منزل خویش و به دنبال عشق زمینی روم، اما من به دنبال عشق الهی هستم.»
شیخ مفیدالدوله شمشیری تأملی کرد و گفت: «اما ندانی که چرا به دنبال عشق خداوند هستی؛ این ضعفی بزرگ است. ابتدا باید این مهم را بدانی و سپس ظرفیت آن و پس از آن لیاقتش را به دست آوری. آنگاه توانی که جویای عشق الهی باشی.
من نیز زمانی که در محبت و عشق با همسر، خانواده و دوستانم شکست خورده بودم به دنبال عشقی بزرگتر میگشتم. زیرا که شکست در وادی عشق و محبت، غرور را خدشهدار کرده و حال به جبران آن درد، غرور هدفی بس بزرگتر و دور از عقل را برمیگزیند و آنگاه شخص به دنبال آن هدف محال راهی میشود. در حالی که نمیداند و نمیفهمد که شکست خورده و باید برای جبران شکست خود، به علت شکستش رسیدگی کند، نه آنکه به غرور خدشهدار شده رسیدگی کند و بندگی آن غرور کند.
اگر تو در عشق زمینی خود موفق نیستی و در محبت و عشق بین خود و دوستان و خانواده شکست خوردهای، بدون شک در رنج هستی. پس به دنبال هدفی محال و بزرگتر نرو؛ برگرد و همان نقطهی ضعف خود را اصلاح کن.»
شخص گفت: «ای شیخ! پس میگویی که عشق آسمانی را رها کنم و به دنبال عشق به همسر و خانوادهی خود باشم؟»
شیخ گفت: «نه، اینطور نیست. میگویم که عشق الهی و آسمانی ظرفیت و لیاقت بسیار میخواهد و قدمهای متعددی دارد. یکی از قدمهای آن، کسب لیاقت در محبت به زمین و خانواده است. آن قدم را تکمیل کن تا قدم بعدی بر تو نمایان گردد و لیاقت آن را به دست آوری.»
شخص گفت: «ای شیخ! احساس میکنم خود و قلبم از وسط به دو نیم شدهایم.»
شیخ گفت: «تو باید که همیشه دو نیم باشی! نیمی نفسانیات توست و نیمی دیگر خود واقعی توست. خود واقعیات در شکست نفسانیات غرق شده بود و غرور و خشمت را خورده و با تو یکی شده بود؛ که من با شمشیرم آن را از این آب گلآلود نجات دادم.
برو و قدم را که کامل کردی بازگرد.»
شخص پرسید: «و اگر باز نمیگشتم و به دنبال عشق الهی تخیلی خود میرفتم، چه می شد؟»
شیخ گفت: «تخیل تو ادامه میداد و برای هر شکست یک توجیه و سپس هدفی میساخت و کمکم به جای لیاقت عشق حق، تخیل عشق حق را به دست میآوردی.»
شخص پرسید: «و فرق این دو در چیست؟»
شیخ گفت: «تخیل عشق حق در کلام و تعریف و کلمات جا میشود؛ ولی لیاقت عشق حق در قلب است و گفتنی نیست.»