حکایت بیست و هشتم: ملا و قوانین خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت بیست و هشتم ملا و قوانین


تنی چند از یاران به گرد ملا نشسته بودند و گفت‌وگو می‌کردند. یکی از آنان پرسید: «ملا! شاگرد مدرسه‌ای هستیم که قوانین آن خوب نیست. چه کنیم؟»

ملارضاالدین گفت: «خیلی هم خوب است! به همان قوانین، درست عمل کنید!» 

جماعت گفتند: «ملا جان! اما قوانین وضع شده در آنجا اصلاً خوب نیست. برایمان بسی گرفتاری و دردسر ساخته است.»

ملارضاالدین گفت: «قوانین هر مدرسه، گروه و جامعه‌ای بی‌تردید درخور و شایسته‌ی مردمان همان جامعه است. هر کسی بسته به میزان لیاقت خود، به مدرسه، جامعه و سرزمینی فرستاده می‌شود که لیاقت آن را داشته است. این خود از حکمت پروردگار است.»

جماعت گفتند: «ملا! جامعه‌ی ما مملو از روابط و نادیده گرفتن قوانین است. اصلاً و ابداً نمی‌توان به صورت قانونی، نیازها و احتیاجات را پاسخ داد و زندگی کرد. باید دائم رشوه داد و رشوه گرفت. ما مدام به دنبال یافتن روابطی هستیم تا بدین طریق کارمان انجام شود.»

ملارضاالدین گفت: «جامعه‌ای را می‌شناسم که در آن کسی براساس روابط عمل نمی‌کند و قوانین آن بسیار نیکوست و مردمانش نیز آن قوانین را رعایت می‌کنند. در نتیجه همه‌چیز مشخص و طبق قانون است. حال به من بگویید که چرا این‌گونه است؟»

جماعت گفتند: «خودت گفتی! قوانین آن عالی و نیکوست؛ پس از این رو مردمش راضی هستند.»

ملارضاالدین گفت: «شاید هم این باشد که آن مردمان، قوانینش را رعایت می‌کنند و آن‌ها را دور نمی‌زنند و رشوه و دروغ ندارند و این‌چنین باشد که قوانین سخت‌تری برایشان وضع نمی‌گردد. درست است؟

من نمی‌دانم که رشوه و زد و بند‌ها، روابط و تقلب‌های رفاقتی و دور زدن مقررات و قواعد از قوانین اشتباه می‌آید، یا قوانین اشتباه و سخت‌گیرانه از خبط و خطاهای مردم به وجود می‌آید! اما مثالی دارم از درون مدرسه‌ای که خود آن را تأسیس نموده‌ام. وقتی مدرسه دایر شد، هیچ قانونی نداشت و تنها عشق قانونش بود و محبت در آن جاری بود. با هر خطایی که فردی مرتکب شد، قانونی نوشته شد. دوباره خطای دیگر و قانونی دیگر وضع و اضافه گردید. مدتی بعد شاگردی به قانونی عمل نکرد و ما قانون دیگری اضافه کردیم که جلوی اشتباه او را بگیرد. بعد از ده سال، حتی خود من نیز در بین آن قوانین، آسوده نبودم و دیگر مثل روز نخست نمی‌توانستم با عشق قدم بردارم و شاگردان نیز همین‌طور بودند. با خود اندیشیدم که چرا این اندازه قانون داریم و پنداشتم این روال اشتباه است. سپس مرور کردم و دیدم که قوانین برای ممانعت از خطاهای ما گذاشته شده‌اند. اگر خطایی نمی‌کردیم، نیازی به قانون نبود.

حال پرسشم این است که در جامعه‌ای که قوانین بسیاری در آن وجود دارد و قطعاً مردمانش ناراضی هستند، آیا قانون مقصر است که زندگی را سخت کرده یا خود مردمانش آن قوانین را خلق کرده‌اند؟»