حکایت چهل و یکم: سجده و شیطان خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت چهل و یکم سجده و شیطان


درحالی‌که ملارضا سر بر سجده نهاده و اشک‌ریزان مشغول عبادت بود، فرشته‌ای نورانی در برابر چشمان بسته‌ی او ظاهر گشت.

فرشته گفت: «از چه روی این‌چنین حقیر گشته‌ای؟»

ملارضاالدین پاسخ داد: «در گردابی از دشواری‌هایی عظیم گرفتار گشته‌ام و مرا راه گریزی نباشد. اکنون سر بر سجده نهاده‌ام و از پروردگار یاری خواهم که تنها او گره‌گشای است.»

فرشته گفت: «ای ملا! به راستی که در جهان، حقیرتر از تو نیافتم!»

ملارضاالدین پاسخ داد: «بلی! این‌چنین است.»

فرشته گفت: «آن کس که هدایتت نموده، این‌چنین تو را خوار کرده، و تو باز روی به سوی او داری؟»

ملارضاالدین که کمی حیران گشته بود، گفت: «بلی! چه کنم؟ آیا راه را به اشتباه رفته‌ام؟»

فرشته با چهره‌ای نورانی و گشاده گفت: «آیا گمان نمی‌کنی که خدایی اشتباه از برای پرستیدن برگزیده‌ای؟ خدایی که در اوج غرور به تو امر کند که دائماً بر او سجده کنی و نزد او خاضع و خاشع باشی. این چه خدایی است که در میان این همه دشواری، تو را اجبار به سجده‌ای چنین حقیرانه کرده؟»

ملارضاالدین نگاهی به چهره‌ی مهربان و زیبای فرشته افکند و خویش را بسی حقیر یافت، و گمان برد که تاکنون همه‌ی مسیر خود را به اشتباه طی کرده است.

فرشته همچنان که کلام خود تکرار می‌کرد که نیازی به سجده نیست، ادامه داد: «من با تو متّفقم و همراه؛ فقط دگر بار به سراغ خدایی اشتباه مرو.»

ملا نیز با دلی ساده پذیرفت و با خود گفت پس شاید علت همه‌ی عذاب‌های من، راه اشتباهم بوده است.

فرشته گوش به زنگ بود که ببیند ملا چه خواهد کرد که ناگهان، ملا روی به فرشته کرد و گفت: «ابتدا بگذار به سراغ همان خدا روم؛ زیرا که مرا با او عهدی دیرینه باشد و بر من واجب است که وفا نگاه دارم. رسم وفا این باشد که اگر میل به معیت تو دارم، ابتدا باید او مرا رخصت دهد.»

فرشته گفت: «ملا! گفتم رهایش کن و با من بیا!»

ملارضاالدین گفت: «عهد و وفای من ناشکستنی است؛ حتی با کسی که مرا در این مصائب افکنده است. دمی بمان تا بازگردم.»

سپس روی به خدا کرد و گفت: «این فرشته ضمانتِ شادی مرا کند، آیا اجازه...»

کلام ملا تمام نشده بود که فرشته غضبناک گشته و ناپدید شد و ملا در محضر خدای خویش تنها ماند.

به ناگاه فهمید او که ادعای فرشته بودن داشت همانا شیطان بوده است. با خود گفت: «وفایی که به من عطا شده نجاتم داد، اما محتمل بود که با او راهی شوم.»

سپس تأمل کرد که چرا سجده می‌کند، علت را به یاد آورد و گفت: «سجده می‌کنم از بهر شکستن غرور خود؛ زیرا تا زمانی که غرور هست، لطف و کمکی هم نخواهد بود، پس عبادت من با سجده‌ام همراه شد!

و در دشواری‌های بسیار هستم، چراکه خطاهای بسیار کرده‌ام!»

پس روی به خدا کرد و گفت: «من دشواری را تحمل کنم و نزد تو پیشانی بر خاک نهم و بر عدم تکرار خطا همت گمارم و آن‌قدر صبر کنم تا تو مرا نجات بخشی. و در پی یافتن راهی شتاب‌زده نباشم که درخواست راه سریع برای رسیدن به رستگاری و تو، فرصتی برای شیطان باشد.»