حکایت سی‌ام: هماهنگی یا تقابل خواندن



عنوان کتاب : حکایات ملارضاالدین
شرح خلاصه : حکایات ملارضاالدین
سطح : عمومی
حکایت سی ام هماهنگی و یا تقابل


یاران، گرد یکدیگر نشسته بودند که ناگهان سالک‌الدین از راه رسید و گفت: «ملا جان! چه نشسته‌ای که وزارتخانه‌ی برق، عزم آن کرده تا برق خورشیدی‌مان را به تصرف خویش درآورد. آیا این امر مباح است؟»

ملارضاالدین گفت: «بلی! من نیز خود، اختیار به آنان سپردم؛ آنان که عهده‌دار امور برق سرزمین هستند و حرفه‌ی ایشان، امور برق‌داری است. نیکوست که اختیار برق همگان در سیطره‌ی ایشان باشد.»

منتقدالدوله که به نظر نمی‌آمد موافق این جریان باشد گفت: «ملا جان! بنده اشکالاتی بر این امر ‌بینم. گمان نکنم این کار روا باشد. آن‌ها قصد دارند برقی که از خورشید بر ما می‌رسد و حق مسلم ماست را تصاحب کنند. چطور این امر را روا دانی؟!»

ملارضاالدین خندید و گفت: «باشد! تو ایستادگی کن و نبخش و نده! زیرا که برق تو، حق توست.»

منتقدالدوله گفت: «من حق خویشتن به هیچ‌کس ندهم! زیرا قصد آنان این است که حقوق ما را تصاحب کرده و ما را به اختیار خویش گیرند.»

ملا خندید و گفت: «درست است که تصاحب تو را خواهند؛ اما مرا به تصاحب، نیازی نیست.»

منتقدالدوله گفت: «از چه روی شما را نیازی نیست؟»

ملارضاالدین گفت: «من در هماهنگی با سرزمین و وزارتخانه‌ی برق هستم و به صلاح خود نیندیشم. اندیشه‌ی من در صلاح سرزمین باشد و مصلحت برق نیز در دستان وزرتخانه‌ی برق و پیران آن بینم. آن‌ کس که در هماهنگی با دیگران و سرزمین و طبیعت است را نیازی به تصاحب نباشد.»

ملا ادامه داد: «گفته‌اند که برق‌های خورشیدی نوین با وزارتخانه‌ی برق هماهنگ شده و آنان این امر را در اختیار دارند.»

منتقدالدوله گفت: «ای وای! که یحتمل برق خورشیدی ما از همان باشد و مرا چاره‌ای نیست.»

ملارضاالدین گفت: «پس هر دوی ما به مانند هم هستیم، در کنتور برق! 

اما مرا از این ماجرا در طبیعت هماهنگی بیفزود و تو را نقد و مخالفتی دگر در روح...»