حکایت پنجاه و هشتم: سیرت زیبا و صورت زیبا خواندن
حکایت پنجاه و هشتم سیرت زیبا و صورت زیبا
شخصی به رهی ملارضاالدین را بدید و از وی بپرسید: «ای ملا! شنیدهام که شما با این مسئله که بانوان خود را بیارایند و با صورتآرایی، خود را زیبا کنند مخالف هستی؟»
ملارضاالدین تبسمی کرد و گفت: «از چه روی چنین گویی؟! در حالی که اینچنین نباشد.»
شخص گفت: «به یاد دارم که در میان سخنانت چنین گفته بودی که چرا زنان چنین وقت زیادی را صرف آراستن خویش میکنند.»
ملارضاالدین گفت: «درست است! این جمله را گفتهام، اما چگونه از سخنان من چنین تعبیر کردهاید که من با زیبایی مشکل دارم؟»
شخص با لحنی طعنهآمیز گفت: «اگر زنان وقت زیادی برای زیبا نمودن صورتشان نگذارند، پس همواره در اطرافت زنانی زشت خواهی دید.»
ملارضاالدین خندید و گفت: «در اینجا دو نکته وجود دارد. من بانوان را همانگونه که هستند زیبا میبینم؛ حتی اگر آرایشی بر چهره ایشان نباشد. شاید شما باید کمی فکر کنید که چرا اگر زنی آرایش نکند، از نظر شما زشت خواهد بود. متعاقب همین طرز تفکر شماست که بانوان نیز مدام در پی آرایش هستند تا در نگاه شما، زشت جلوه نکنند. حال اگر شما کمی ادراکات خود را متحول کنید، بانوان نیز آسوده میگردند.
و اما در جواب سؤال نخست تو ای دوست! من هیچگاه با آرایش و صرف وقت برای آراستن و زیبایی ظاهری مخالف نبودهام؛ بلکه معتقدم آنهایی که روح دارند، میبایست برای روح و جسم خود وقت کافی بگذارند. روح نیز همانند جسم و صورت باید زیبا باشد. پس اگر کسی وقتش را تماماً به آرایش صورت خویش بگذارد، یا روح ندارد و یا روح زیبایی ندارد. پس بر این باورم که مرد و زن باید همزمان به جسم و جان خود برسند.»
شخص گفت: «ملا! پس چرا تو خود به خویشتن نمیرسی و مکرراً همان جامههای ساده بر تن میکنی؟!»
ملارضاالدین گفت: «دوست عزیز! به من روحی بسیار بزرگ عطا شده است که جسم و صورتم در مقابل آن هیچ است. پس موظفم به اندازهای وقت بگذارم که روح خویشتن را منزه و زیبا نگاه دارم. باقی وقت را به جسم و صورتم میرسم، که البته وقت زیادی نماند. حال ای دوست! به تو توصیهای دارم. زیبایی صورت کمتر بین و زیبایی درون و روح بیشتر نگر! البته باید به چشمی زیبابین که توانایی دیدن روح و اخلاق را داشته باشد دست یابی تا چشمی نوجوان که تنها به دنبال دیدن زیبایی صورت و جمال است. برای یافتن چشم درون خود، میتوانی رهسپار مکتبخانه شوی.»